وراملغتنامه دهخداورام . [ وَ ] (اِ) چیزهای سهل و سبک و کم وزن . (برهان ) (آنندراج ). هر چیز سهل و آسان . (ناظم الاطباء). هر چیز سبک و کم وزن و مختصر. (فرهنگ فارسی معین ) : جهان
وراملغتنامه دهخداورام . [ وَ ] (اِخ ) ورامین . نام شهری از توابع ری و نام بلوکی که این شهر در آنجا واقعشده . (ناظم الاطباء) (برهان ). رجوع به ورامین شود.
وراملغتنامه دهخداورام . [ وَرْ را ] (اِخ ) مسعودبن ابی فراس حلی ، عالمی فقیه ، محدث ، از اولاد مالک اشتر نخعی و از اساتید شیخ منتجب الدین ابوالحسن است . به سال 605 هَ . ق درگذشت
ورامفرهنگ فارسی عمید / قربانزاده۱. هر چیز سبک و کموزن.۲. [مقابلِ جوهر] (فلسفه) عرض: ◻︎ جوهر محض الهی نفْس اوست / و این جهان یکسر بر آن جوهر ورام (ناصرخسرو: ۳۶۴).
ورآمدنلغتنامه دهخداورآمدن . [ وَ م َ دَ ] (مص مرکب ) کنده شدن و جدا شدن چسبیده و دوسیده ای چنانکه کاغذ از دیوار و مشمع از تن . (یادداشت مؤلف ). || رسیدن خمیر. مخمر شدن . آماده شد
ورآمدهلغتنامه دهخداورآمده . [ وَ م َ دَ / دِ ] (ن مف مرکب ) مخمر: خمیر ورآمده . رجوع به ور آمدن شود.
ورامهلغتنامه دهخداورامه . [ ] (اِخ ) دهی جزء بخش خرقان شهرستان ساوه . سکنه ٔ آن 564 تن . آب آن از رودخانه ٔ حصارجای تأمین می شود. و محصول آنجا غلات ، سیب زمینی ، یونجه ، انگور،