ورءلغتنامه دهخداورء. [ وَرْءْ ] (ع مص ) دور کردن . (منتهی الارب ). دفع کردن . (اقرب الموارد). || پرشکم گردیدن از طعام . || فهمیدن . (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد).
ورعلغتنامه دهخداورع . [ وَ ] (ع مص ) وَرَع . وَراعَة. وَروع . وُروع . پرهیزگار گردیدن و بازایستادن . (منتهی الارب ) (اقرب الموارد) (از ناظم الاطباء). رجوع به وراعة شود.
ورعلغتنامه دهخداورع . [ وَ رَ ] (ع مص ) وراعة. وَروع . وُروع . پرهیزگار گردیدن و بازایستادن . (منتهی الارب ) (اقرب الموارد). پرهیزگار شدن . (المصادر زوزنی ) (تاج المصادربیهقی )
ورعلغتنامه دهخداورع . [ وَ رِ ] (ع ص ) پرهیزگار. (منتهی الارب ) (اقرب الموارد) (ناظم الاطباء). پارسا. باورع . خویشتن دار. پارسای . (نصاب ). || بددل . || خرد و حقیر. کوچک . || س
ورارودلغتنامه دهخداورارود. [ وَ ] (اِخ ) ماورأالنهر است و آن ملکی است مشهور. (برهان ) (انجمن آرا).ممالکی که در آنطرف رود آمویه واقع شده و به تازی ماوراءالنهر گویند. (ناظم الاطباء