ودانلغتنامه دهخداودان . [ وِ ] (ع مص ) وَدن . تر کردن چیزی و تر نهادن . (اقرب الموارد) (منتهی الارب ) (تاج المصادر بیهقی ). || نیکو کردن حال عروس و نیکو قیام نمودن بر آن . (ناظم
ودانوشلغتنامه دهخداودانوش . [ ] (اِخ ) نام مردی که عذرا را بفروخت . (لغت نامه ٔ اسدی ) : گذشته بر او بر بسی کام و دام یکی تیزپایی ودانوش نام . عنصری . رجوع به دانوش در همین لغت نا
غزوه ٔ ودانلغتنامه دهخداغزوه ٔودان . [ غ َزْ وَ ی ِ وَدْ دا ] (اِخ ) یا غزوه ٔابواء. رجوع به ابواء و غزوه ٔ ابواء و ودّان شود.
علی ودانیلغتنامه دهخداعلی ودانی . [ ع َ ی ِ وَدْ دا ] (اِخ ) مکنی به ابوالمعارک . رجوع به ابوالمعارک (علی ...) شود.
ودانوشلغتنامه دهخداودانوش . [ ] (اِخ ) نام مردی که عذرا را بفروخت . (لغت نامه ٔ اسدی ) : گذشته بر او بر بسی کام و دام یکی تیزپایی ودانوش نام . عنصری . رجوع به دانوش در همین لغت نا
غزوه ٔ ودانلغتنامه دهخداغزوه ٔودان . [ غ َزْ وَ ی ِ وَدْ دا ] (اِخ ) یا غزوه ٔابواء. رجوع به ابواء و غزوه ٔ ابواء و ودّان شود.
علی ودانیلغتنامه دهخداعلی ودانی . [ ع َ ی ِ وَدْ دا ] (اِخ ) مکنی به ابوالمعارک . رجوع به ابوالمعارک (علی ...) شود.