وخیلغتنامه دهخداوخی . [ وَ ] (ص نسبی ) منسوب است به وخان که نام شهری است از حدود ماوراءالنهر. ج ، وخیان : خمداد جایی است که اندر وی بت خانه های وخیان است . (حدود العالم ). و از
وخیلغتنامه دهخداوخی . [ وَخ ْی ْ ] (ع اِ) آهنگ . (منتهی الارب ) (آنندراج ). قصد و آهنگ . (ناظم الاطباء). || راه معتمد. (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). || قاصد. ج ، وُ
وخیلغتنامه دهخداوخی . [وُ خی ی ] (ع اِ) ج ِ وَخْی ْ. (منتهی الارب ) (آنندراج ). به معنی قاصد. (ناظم الاطباء). رجوع به وَخْی شود.
وخیدلغتنامه دهخداوخید. [ وَ ] (ع مص ) وخد. وَخَدان . شتافتن شتر یا نوعی از رفتار شتر همچو رفتار شترمرغ یا گام فراخ نهاده رفتن آن . (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). پوییدن شتر.
وخیزلغتنامه دهخداوخیز. [ وَ ] (ع اِ) اشکنه ٔ شهد. (منتهی الارب ) (آنندراج ). اشکنه و تریدی که از عسل سازند. (ناظم الاطباء).
وخیضلغتنامه دهخداوخیض . [ وَ ] (ع ص ) درخسته به نیزه . (ناظم الاطباء) (منتهی الارب ). نیزه زده شده .
وخیفةلغتنامه دهخداوخیفة. [ وَ ف َ ] (ع اِ) لعاب خطمی . (منتهی الارب ) (از آنندراج ) (ناظم الاطباء).آرداله ٔ جامه و پینووا. ج ، وخائف . (مهذب الاسماء).