وخشلغتنامه دهخداوخش . [ وَ ] (اِ) ابتداء و آغاز. (انجمن آرا) (آنندراج ). آغاز و ابتداء. (برهان ) (ناظم الاطباء). || کشف و الهام . وحی . فرتاب . (غیاث اللغات )(آنندراج ). پرتو ب
وخشلغتنامه دهخداوخش . [ وَ ] (اِخ ) نام شهری است از ولایت بدخشان و ختلان . (برهان ). شهری است به ماوراءالنهر (غیاث اللغات ) (ناظم الاطباء) در کنار جیحون . (یسنا). از ولایت ختلا
وخشلغتنامه دهخداوخش . [ وَ ] (ع ص ، اِ) هیچکاره و ردی از هرچیزی . (منتهی الارب ) (از ناظم الاطباء). مردم فرومایه ٔ کمینه ٔ بی اعتبار. (منتهی الارب ). فرومایگان . (مهذب الاسماء)
وخشابلغتنامه دهخداوخشاب . [ وَ ] (اِخ ) نام رودی است به حدود ماوراءالنهر که ناحیت وخش بر کرانه ٔ آن نهاده است . (حدود العالم ). از شعب جیحون است . (حاشیه ٔ برهان چ معین ). رجوع ب
وخشولغتنامه دهخداوخشو. [ وَ ] (اِخ ) نام ایرانی رود جیحون . (یسنا از حاشیه ٔ برهان قاطع چ معین در کلمه ٔ وخش ). رجوع به وخش و جیحون شود.
وخشیلغتنامه دهخداوخشی . [ وَ ] (ص نسبی ) منسوب به وخش و آن شهری است . (الانساب سمعانی ).جامه ای است منسوب به وخش . (انجمن آرا). جامه ای است خوش قماش و لطیف . (ناظم الاطباء) (بره