وخانلغتنامه دهخداوخان . [ وَ ] (اِخ ) ناحیتی است [ به حدود ماوراءالنهر ] و از در تبت بدانجا شوندو رختجب دهی است از این ناحیت و اندر وی گبرکان وخی اند و سکاشم شهری است مستقر ملک
وانجلغتنامه دهخداوانج . [ ن ْ / ن ِ ] (اِ) غله ای است که آن را به عربی عدس می گویند. (برهان قاطع) (آنندراج ). عدس . (ناظم الاطباء) (جهانگیری ) (فرهنگ خطی ). نسک . (جهانگیری ).
وانلغتنامه دهخداوان . (اِخ ) دریاچه ای است به آسیای صغیر. بحیره ٔ ارجیش . بحیره ٔ طِریخ (به مناسبت ماهی طِریخ که در آنجا بسیار است ) .
وخیلغتنامه دهخداوخی . [ وَ ] (ص نسبی ) منسوب است به وخان که نام شهری است از حدود ماوراءالنهر. ج ، وخیان : خمداد جایی است که اندر وی بت خانه های وخیان است . (حدود العالم ). و از
غلچهلغتنامه دهخداغلچه . [ غ َ چ َ ] (اِخ ) قومی از نژاد ایرانی ساکن افغانستان است که در وخان و بدخشان اقامت دارند و به زبانهای ایرانی که با فارسی اختلاف دارند تکلم کنند. (دائرة
خسرویلغتنامه دهخداخسروی . [ خ ُ رَ ] (اِخ ) نام محلی است از ایران بسرحد ایران و عراق نزدیک قصرشیرین میان قصرشیرین وخانقین واقع در هفتصد و هفتاد و شش هزارگزی تهران . (یادداشت به خ
در تبتلغتنامه دهخدادر تبت .[ دَ رِ ت ُب ْ ب َ ] (اِخ ) دهی است [ از حدود ماورأالنهر ] و آنجا دری است بر کوه نهاده و آنجا مسلمانانند که باژ ستانند و راه نگاهدارند و چون از این در
شکنانلغتنامه دهخداشکنان . [ ش ِ ] (اِخ ) شگنان . نام سرزمینی . (از فرهنگ لغات ولف ). ناحیتی است از وخان که رود جیحون بدو گذرد و حد شمالی هند است از حدود ماوراءالنهر. (از حدود الع