وجوددیکشنری عربی به فارسیهستي , وجود , زيست , موجوديت , زندگي , بايش , پيشگاه , پيش , درنظر مجسم کننده , وقوع وتکرار , حضور
وجودفرهنگ مترادف و متضاد۱. بود، هستی ۲. نفس، هویت ۳. عرضه، کارآیی، لیاقت ≠ عدم، فنا، نابودی، نیستی، نیست
وجوددیکشنری فارسی به انگلیسیbeing, dom _, entity, existence, occurrence, person, presence, subsistence
لَّمْ يَغْنَوْاْفرهنگ واژگان قرآناصلاً وجود نداشتند (در آن مکان)(کلمه غني اگر در مورد مکان به کار رود به معني اقامت گزيدن در مکان است)
درباقی شدنلغتنامه دهخدادرباقی شدن . [ دَ ش ُ دَ ] (مص مرکب ) کنایه از چیزی نماندن و تمام گردیدن و آخر شدن و وجود نداشتن . (برهان ). موقوف شدن . (آنندراج ) : طلب ها درباقی شدو اعتقادها
نبودنلغتنامه دهخدانبودن . [ ن َ دَ ] (مص منفی ) عدم . نیستی . وجود نداشتن . معدوم بودن . مقابل ِ بودن .