وجد کردنلغتنامه دهخداوجد کردن . [ وَک َ دَ ] (مص مرکب ) (اصطلاح صوفیه ) حرکت کردن از روی مستی و شوق و این اصطلاح اهل سماع است . (آنندراج ). به شوق آمدن و آشفته گشتن . (ناظم الاطباء)
وجب کردنلغتنامه دهخداوجب کردن . [ وَ ج َ ک َ دَ ] (مص مرکب ) بدست کردن . پیمودن و اندازه گرفتن جامه و جز آن به وسیله ٔ وجب دست . اندازه گرفتن با وجب و وژیدن . (ناظم الاطباء). پیمودن
تواجدفرهنگ فارسی عمید / قربانزاده۱. (تصوف) طلب یا اظهار وجد کردن از روی تکلف.۲. [قدیمی] اظهار وجد و شادمانی کردن؛ شور و وجد کردن.
exultedدیکشنری انگلیسی به فارسیخوشحال شدم، خوشی کردن، جست وخیزکردن، بوجدوطرب امدن، شادی کردن، وجد کردن