لغتنامه دهخدا
وجوب . [ وُ ] (ع مص ) سزاوار شدن . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). || مقرر گشتن بیع. || برگردانیدن . (منتهی الارب ): وجب عنه ؛ برگردانید از آن . (منتهی الارب ) (اقرب الموارد). || وَجب ؛ پنهان شدن و غروب کردن خورشید. (ازاقرب الموارد). فروشدن آفتاب . (منتهی الارب ). || فرورفتن چ