وثیللغتنامه دهخداوثیل . [ وَ ] (ع ص ، اِ) پوست درخت خرما. (منتهی الارب ) (آنندراج ). لیف درخت خرما. (ناظم الاطباء). || درخت کهن سال . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). || رسن دلو س
وسیللغتنامه دهخداوسیل . [ وَ] (ع اِ) ج ِ وسیلة. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد). رجوع به وسیله شود. || گویندلغتی است در وسیلة. (اقرب الموارد). رجوع به وسیله شود : ب
وصیللغتنامه دهخداوصیل . [ وَ ] (ع ص ) آنکه با تو درآید ورود. (منتهی الارب ) (آنندراج ). آنکه با دیگری درآید و با او بیرون رود. (اقرب الموارد). آنکه با کسی همراه باشد در خروج و د
وثیفرهنگ انتشارات معین(وَ) [ ع . ] (مص ل .) 1 - لغزش یافتن و برآمدن استخوان از موضع خود بدون برآمدن تمامی آن . 2 - معیوب شدن دست بی آنکه استخوان بشکند.
وثیرفرهنگ انتشارات معین(وَ) [ ع . ] 1 - (ص .) نرم ، لین . 2 - فراش . ؛فراش ~ بستر نرم . 3 - (اِ.) جامه ای که بر بالای جامه ها پوشند. 4 - پارچه ای که در آن جامه پیچند. 5 - باشچه مانن
سحیملغتنامه دهخداسحیم . [ س ُ ح َ ] (اِخ ) ابن وثیل ریاحی یربوعی .شاعری مخضرم است (کسی که عهد جاهلی و اسلام را دیده باشد). قریب یکصد سال بزیست و در قوم خود شریف بود. مشهورترین ش
ذوالطبیینلغتنامه دهخداذوالطبیین . [ ذُطْ طُ ی َ ی ] (اِخ ) لقب وثیل بن عمروالریاحی الشاعر و هو ابوسحیم بن وثیل .
صوأرلغتنامه دهخداصوأر. [ ص َ ءَ ] (اِخ ) آبی است کلب را بالای کوفه از جانب شام . (معجم البلدان ).- یوم صوأر ؛ از ایام مشهور عرب است و آن آبی است که غالب بن صعصعة پدر فرزدق و س