وثوبلغتنامه دهخداوثوب . [ وُ] (ع مص ) وثب . وثاب . وثبان . برجستن . (تاج المصادر) (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). جهیدن و برخاستن و ایستادن . (از اقرب الموارد). جستن . بجستن . ||
وسوبلغتنامه دهخداوسوب . [ وُ ] (ع اِ) ج ِ وَسْب ، و آن چوبی است که نزدیکی تگ چاه اندازند چو خاکش ریزان باشد. (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). رجوع به وسب شود.
وصوبلغتنامه دهخداوصوب . [ وُ ] (ع مص ) دائم شدن . (دهار) (المصادر زوزنی ) (تاج المصادر بیهقی ) (ترجمان علامه ٔ جرجانی ). پاییدن و ثابت گردیدن . (منتهی الارب ) (اقرب الموارد): وص
وثبةدیکشنری عربی به فارسیبسرعت رفتن , بسرعت انجام دادن , فاصله ميان دو حرف , اين علا مت ( ? ) , بشدت زدن , پراکنده کردن
وجوباًلغتنامه دهخداوجوباً. [ وُ بَن ْ ] (ع ق ) به طور وجوب . حتماً. مسلماً. لزوماً. به عنوان وجوب و لزوم .
طمورلغتنامه دهخداطمور. [ طُ ] (ع مص ) وثوب . طمر. (منتهی الارب ).برجستن . (تاج المصادر) (زوزنی ). جستن . (منتخب اللغات ). برجستن بسوی نشیب یا بسوی هوا. (منتهی الارب ). ازبالا بز
وثابلغتنامه دهخداوثاب . [ وَث ْ ثا ] (ع ص ) صیغه ٔ مبالغه است از وثوب . بسیار برجهنده . (اقرب الموارد) (ناظم الاطباء).- ابووثاب ؛ کنیه است عقاب و باز شکاری را زیرا که سخت پرواز
وثبانلغتنامه دهخداوثبان . [ وَ ث َ ] (ع مص ) وثب . وثوب . وثیب . وثاب . برجستن . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). جهیدن و برخاستن و ایستادن . (اقرب الموارد). || نشستن ، در لغت حمیر
قزلغتنامه دهخداقز. [ ق َزز ] (ع مص ) برجستن و ترنجیدن و در هم شدن و فراهم آمدن جهت برجستن . (منتهی الارب ). وثوب و انقباض برای وثوب . (اقرب الموارد). فعل آن از باب ضرب و نصر ا