وثرلغتنامه دهخداوثر. [ وَ ] (ع اِ) مئزر چرمین بی نیفه . (ناظم الاطباء). رجوع به وَثِر شود. || (ص ) نرم . (منتهی الارب ) (آنندراج ). نرم و لین . (ناظم الاطباء). || پاسپرده . ||
وثرلغتنامه دهخداوثر. [ وَ ث ِ ] (ع ص ) نرم . || پاسپرده . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). || (اِ) آب گشن در رحم ناقه که از وی آبستن نشود. || مئزر چرمین بی نیفه که دخت
وثرلغتنامه دهخداوثر. [ وِ ] (ع اِ) بستر نرم . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). اعجب الاشیاء وَثر علی وِثر؛ یعنی گائیدن بر بستر نرم . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). ||
وصرلغتنامه دهخداوصر. [ وِ ] (ع اِ) پیمان . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). عهد. (اقرب الموارد). || عهدنامه . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). || چک . (منتهی
وثارلغتنامه دهخداوثار. [ وِ / وَ ] (ع اِ) ج ِ وثر. رجوع به وثر شود. || ج ِ وثیر. (ناظم الاطباء). رجوع به وثیر شود. || ج ِ وثیره . رجوع به وثیره شود. || (اِمص ) پاسپردگی . || (اِ
شافیرلغتنامه دهخداشافیر. (اِخ ) بازار... وآن شهری میباشد که میخاء نبی آن را خطاب میفرماید (میکاه 1 : 11) و اوسیبیوس و هیرونیمس آن را در کوهستانی که در میانه ٔ الوثر و پولیس و اشق
یحییلغتنامه دهخدایحیی . [ ی َح ْ یا ] (اِخ ) ابن تلمیذ، از پزشکان بلندپایه و حاذق و دانشمند مسیحی در دولت عباسی و مورد اعتماد و احترام بود و به جاه وثروت و برتری رسید و تا پایان
تبطیحلغتنامه دهخداتبطیح . [ ت َ ] (ع مص )سنگریز انداخته پاکوب و برابر کردن . (منتهی الارب ) (آنندراج ). ریختن سنگریز در جایی و آن را برابر و مسطح کردن . (ناظم الاطباء): بطح المسج