پوتهلغتنامه دهخداپوته . [ ت َ / ت ِ ](اِ) پوتک . ظاهراً اصل کلمه ٔ فوطه است : دل بفراغت نه و لنگوته بنداز جهت زر نه بجان پوته بند. شاه داعی .در لغت نامه ها به این کلمه معنی گنج و گنجینه و خزانه و م
پوتیهلغتنامه دهخداپوتیه . [ پ ُ ی ِ ] (اِخ ) دُم ژزف . عالم موسیقی و مذهبی فرانسوی ، مولد وی بوزمُن . وی آبه ٔ سَن و اندریل بود. وی را یکی از نخستین کسانی شمارند که سرود گرگوری را احیاء کرده است (1835 - 1923م .).
گوتهلغتنامه دهخداگوته . [ گ ُ ت ِ ] (اِخ ) یوهان ولفگانگ فُن (1749 -1832 م .). مشهورترین نویسنده ٔ آلمانی که در فرانکفورت سورلومن متولد شد. وی با شارل اگوست ، دوک دُ ویمار دوست شد و در موقع هجوم 179
گوتیهلغتنامه دهخداگوتیه . [ گ ُ ی ِ ] (اِخ ) تئوفیل (1811 -1872 م .). نویسنده ٔ فرانسوی که در تارب متولد شد. وی ابتدا از طرفداران جدی رمانتیسم بود ولی بعداً بی آنکه از گذشته ٔ خود پشیمان باشد به جایی رسید که شعر باسوزوگدازی در
گوتیهلغتنامه دهخداگوتیه . [ گ ُ ی ِ ] (اِخ ) ارماند (1837 - 1920 م .). شیمیدان و پزشک فرانسوی که در ناربن متولد شد. وی درباره ٔ آلکالوئیدها، مرکبات آلی ارسنیکی و آبهای معدنی مطالعاتی کرده است .
precipitantدیکشنری انگلیسی به فارسیپیش رونده، عامل رسوب، شدنی، جدا شدنی، باعجله، غیر محلول وته نشینشونده، شتاب زده
وتلغتنامه دهخداوت . [ وَت ت / وُت ت ] (اِ صوت ) بانگ قمری . (منتهی الارب ) (آنندراج ).وُتَّة مانند آن است . (ناظم الاطباء) (منتهی الارب ).
هرومیواژهنامه آزاددر کبوتر داری به سبک ایرانی به تَه پرهای انتهائی بال کبوتر اطلاق میگردد وتَه پر به پرهای بال کبوتر که از اولین شاه پر تا به انتهای بدن کبوتر است گفته میشود هَرومی
دست کوتهلغتنامه دهخدادست کوته . [ دَ ت َه ْ ] (ص مرکب ) دست کوتاه . کوته دست . مخفف دست کوتاه . رجوع به دست کوتاه شود.
راقوتهلغتنامه دهخداراقوته . [ ت َ / ت ِ ] (اِ) پودنه . (شرفنامه ٔ منیری ) (از آنندراج ). پودینه . (فرهنگ رشیدی ) : رنج سکبا می کشد راقوته بهر روغنش رنج ظلمت خضر بهر چشمه ٔ حیوان کشد. احمد اطعمه (از فرهنگ رش
دوتهلغتنامه دهخدادوته .[ دُ ت َه ْ ] (ص مرکب ) دوتو. (ناظم الاطباء). دوتا و دوتو و منحنی و دوبالا. (آنندراج ). دوتا. (شرفنامه ٔ منیری ) (آنندراج ). رجوع به دوتو در همه ٔ معانی شود.- دوته طاق ؛ کنایه از ابروی کمان و خمیده : ز خواب اندر چ
راغوتهلغتنامه دهخداراغوته . [ ت َ / ت ِ ] (اِ) پودینه و نعناع . (فرهنگ نظام ) : رنج سکبا میکشد راغوته بهر روغنش رنج ظلمت خضر بهر چشمه ٔ حیوان کشد. احمد اطعمه (از فرهنگ نظام ).راقوته . رافونه . رجوع ب
حروف مصوتهلغتنامه دهخداحروف مصوته . [ ح ُ ف ِ م ُ ص َوْ وِ ت َ / ت ِ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) رجوع به حرف مصوت و حرف عله شود.