وبرلغتنامه دهخداوبر. [ وَ ] (ع اِ) جانوری است شبیه به گربه . (ناظم الاطباء) (غیاث اللغات ) (از منتهی الارب ). رجوع به وَبَر شود. وَنَک و آن را مردم گوسفند بنی اسرائیل خوانند. (اقرب الموارد). و به فارسی دنک میگویند. (ناظم الاطباء). || روزی از روزهای عجوز. ج ، وبار، وبارة، وبور. (ناظم الاطباء)
وبرلغتنامه دهخداوبر. [ وَ ب َ ] (ع اِ) جانوری است . (منتهی الارب ). جانوری است شبیه به گربه ٔ کبود و لیکن دم ندارد و از پوستش پوستین سازند و نرم و لطیف است . (برهان ) (از انجمن آرا). و آن را به فارسی ونگ گویند و به ترکی سعور، وبرة یکی آن یا مؤنث آن . (آنندراج ). سمور و فنگ و جزآن . ج ، وبور
وبرلغتنامه دهخداوبر. [ وَ ب ِ ] (ع ص ) پشمناک از شتر و خرگوش و مانند آن . (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب ) (آنندراج ).
چوبرلغتنامه دهخداچوبر. [ ب َ ] (اِخ ) دهی است از دهستان گرگان رود شمالی بخش مرکزی شهرستان طوالش . در 37 هزارگزی شمال هشت پر و 3 هزارگزی شمال حویق سر راه شوسه ٔآستارا واقع شده است . جلگه و مرطوب است . <span class="hl" dir="ltr
چوبرلغتنامه دهخداچوبر. [ ب َ ] (اِخ ) دهی است از دهستان شفت بخش مرکزی شهرستان فومن . در 15 هزارگزی خاور فومن و 6 هزارگزی خاور شفت واقع شده . جلگه و معتدل و مرطوب است . 2494 تن سکنه دارد. از ر
ژوبرلغتنامه دهخداژوبر. [ ب ِ ] (اِخ ) بارتلمی . نام ژنرال فرانسوی متولد به پُن -دُ-وُ مقتول در جنگ نُوی (1769 - 1799 م .).
ژوبرلغتنامه دهخداژوبر. [ ب ِ ] (اِخ ) پیتروس ژاکوبوس . نام ژنرالی از مردم ترانسواآلی . متولد در کانگو (ناتال ) بسال 1831 و متوفی بسال 1900 م . وی بواسطه ٔ جنگهای 1881 و <span class="hl" dir="
ژوبرلغتنامه دهخداژوبر. [ب ِ ] (اِخ ) ژُزف . نام دانشمند علم الاخلاق فرانسوی . متولد در مُن ْتینیاک بسال 1754 و متوفی بسال 1824 م .
وبراءلغتنامه دهخداوبراء. [ وَ ] (ع ص ) مؤنث اوبر به معنی شتر ماده ٔ پشمناک . (منتهی الارب ). بسیار پشمناک از شتر و خرگوش و جز آن . (ناظم الاطباء). رجوع به اوبر شود. || (اِ) گیاهی است . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء).
وبردکلغتنامه دهخداوبردک . [ ] (اِ) چیستان و به عربی لغز گویند. حرکت این لغت معلوم نبود. (آنندراج ) (از برهان ). و در ناظم الاطباء وَبَردَک به فتح واو و باء و دال ضبط دارد. رجوع به ناظم الاطباء شود.
وبرةلغتنامه دهخداوبرة. [ وَ ب َ رَ ] (ع اِ) مؤنث وَبَر یا یکی آن . و آن جانوری است . (منتهی الارب ) (آنندراج ). رجوع به وبر شود.
وبرةلغتنامه دهخداوبرة. [ وَ ب ِ رَ ] (ع ص ) مؤنث وَبِر و آن به معنی پشمناک از شتر و خرگوش و غیره . (منتهی الارب ) (آنندراج ). شتر ماده ٔ پشمناک . (ناظم الاطباء).
وبرةلغتنامه دهخداوبرة. [ وَ رَ ] (ع اِ) روزی از روزهای عجوز. (منتهی الارب ) (از ناظم الاطباء) (آنندراج ). نام روز سوم از هفت روز برد العجوز. (الاَّثار الباقیة). سیم روز از ایام عجوز. (مهذب الاسماء). واحد وبر و یا ماده ٔ آن است . (از ناظم الاطباء). رجوع به وبر شود.
وبراءلغتنامه دهخداوبراء. [ وَ ] (ع ص ) مؤنث اوبر به معنی شتر ماده ٔ پشمناک . (منتهی الارب ). بسیار پشمناک از شتر و خرگوش و جز آن . (ناظم الاطباء). رجوع به اوبر شود. || (اِ) گیاهی است . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء).
وبردکلغتنامه دهخداوبردک . [ ] (اِ) چیستان و به عربی لغز گویند. حرکت این لغت معلوم نبود. (آنندراج ) (از برهان ). و در ناظم الاطباء وَبَردَک به فتح واو و باء و دال ضبط دارد. رجوع به ناظم الاطباء شود.
وبرةلغتنامه دهخداوبرة. [ وَ ب َ رَ ] (ع اِ) مؤنث وَبَر یا یکی آن . و آن جانوری است . (منتهی الارب ) (آنندراج ). رجوع به وبر شود.
وبرةلغتنامه دهخداوبرة. [ وَ ب ِ رَ ] (ع ص ) مؤنث وَبِر و آن به معنی پشمناک از شتر و خرگوش و غیره . (منتهی الارب ) (آنندراج ). شتر ماده ٔ پشمناک . (ناظم الاطباء).
وبرةلغتنامه دهخداوبرة. [ وَ رَ ] (ع اِ) روزی از روزهای عجوز. (منتهی الارب ) (از ناظم الاطباء) (آنندراج ). نام روز سوم از هفت روز برد العجوز. (الاَّثار الباقیة). سیم روز از ایام عجوز. (مهذب الاسماء). واحد وبر و یا ماده ٔ آن است . (از ناظم الاطباء). رجوع به وبر شود.
دانج وبرلغتنامه دهخدادانج وبر. [ ن َ ج ِ وَ ب َ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) دانه ٔ وبر که حب الراس باشد و آن تخمی است زردرنگ و طعم آن تلخ میباشد و از کوهستان فارس و کردستان می آورند. (برهان ). صاحب برهان «وبر» را به معنی نام رستنیی نیز آورده است اما محتمل است «دانج البر» که به معنی حب راسن جبلی اس
دود خشب الصنوبرلغتنامه دهخدادود خشب الصنوبر. [ دو دِ خ َ ش َ ب ُص ْ ص َ ن َ / نُو ب َ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) دودالصنوبر. دودالشجرالصنوبر. (یادداشت مؤلف ).
دودالشجرالصنوبرلغتنامه دهخدادودالشجرالصنوبر. [ دُش ْ ش َ ج َ رِص ْ ص َ ن َ / نُو ب َ ] (ع اِ مرکب ) یا دودالصنوبر. کرم درخت صنوبر. در قوه مانند زراریح بود و در فعل همان عمل کند. (از اختیارات بدیعی ).
دودالصنوبرلغتنامه دهخدادودالصنوبر. [ دُص ْ ص َ ن َ / نُو ب َ ] (ع اِ مرکب ) دودالشجرالصنوبر. کرم سبزی است که بر درخت صنوبر گرد آید. (یادداشت مؤلف ).
حجر صنوبرلغتنامه دهخداحجر صنوبر. [ ح َ ج َ رِ ص َ ن َ / نُو ب َ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) حمداﷲ مستوفی در نزهة القلوب گوید: آنرا با زعفران خلط کرده بر یرقان مالند زائل شود.