وبتلغتنامه دهخداوبت . [ وَ ] (ع مص ) اقامت کردن . (از اقرب الموارد) (المنجد). جای گرفتن و مقیم شدن . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء).
وبدلغتنامه دهخداوبد. [ وَ ] (ع اِ) وَبَد. مغاکی در کوه . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). نقره ای در کوه . (ناظم الاطباء). رجوع به وبد شود.
وبدلغتنامه دهخداوبد. [ وَ ب َ ] (ع اِمص ، اِ) مغاکی در کوه . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) (از آنندراج ). رجوع به وَبد شود. || سختی زندگانی . (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). سختی زندگانی و بدی حال . (ناظم الاطباء). || زشتی حال . (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). || بسیاری
وبدلغتنامه دهخداوبد. [ وَ ب ِ ](ع ص ) خشمگین . (از ناظم الاطباء). || گرسنه . (منتهی الارب ) (آنندراج ). || مرد بسیارعیال و کم مال . (ناظم الاطباء). || سخت چشم زخم رساننده . (منتهی الارب ) (آنندراج ). || جامه ٔ کهنه . || چیز عیب دار. (ناظم الاطباء).
وبطلغتنامه دهخداوبط. [ وَ ] (ع مص ) از مرتبه افکندن کسی را. (منتهی الارب ) (آنندراج ). افکندن کسی را از مرتبه و درجه . (ناظم الاطباء). || بهره ٔ خسیس دادن . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). || بازکردن زخم را. (منتهی الارب ) (آنندراج ). بازکردن و گشودن زخم را. (ناظم الاطباء). || بازد
وبطلغتنامه دهخداوبط. [ وَ ب َ ] (ع مص ) وباطة. سست رأی گردیدن . (اقرب الموارد) (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). رجوع به وباطة و وبوط شود.
معبوددیکشنری عربی به فارسیبت , صنم , خداي دروغي , مجسمه , لا ف زن , دغل باز , سفسطه , وابسته به خدايان دروغي وبت ها , معبود
تراشیدنلغتنامه دهخداتراشیدن . [ ت َ دَ ] (مص ) ستردن موی و جز آن . (ناظم الاطباء). از تراش + َیدن (مصدری )، پهلوی «تاشیتن » ... سغدی «تش » (بریدن )... گورانی «تاشن » ، گیلکی «بتاشتن » ، طبری «بتاشیین » . ستردن موی و جز آن . (حاشیه ٔ برهان چ معین ) : ز شوخی و مردم خراش
نابغه ٔ ذبیانیلغتنامه دهخدانابغه ٔ ذبیانی . [ ب ِ غ َ ی ِ ذُب ْ ] (اِخ ) از اعاظم سخنوران عرب در عهد جاهلیت است . ابوالفرج اصفهانی نام و نسب او را چنین آرد: زیادبن معاویةبن ضباب بن جناب بن یربوع بن غیظبن مرةبن عوف بن سعدبن ذبیان بن بغیض بن ریث بن غطفان بن سعدبن قیس بن عیلان بن مضر. (اغانی ج <span class
رطوبتلغتنامه دهخدارطوبت .[ رُ ب َ ] (ع اِمص ، اِ) تر شدن . مرطوب گشتن . (فرهنگ فارسی معین ) (یادداشت مؤلف ). تری . بلل . نم . مقابل یبوست . مقابل خشکی . (یادداشت مؤلف ). نمناکی . مقابل خشکی و یبوست . (از فرهنگ فارسی معین ). یکی از کیفیات محسوسه ٔ ملموسه رطوبت است و رطب عبارت است از چیزی که ط
سه نوبتلغتنامه دهخداسه نوبت . [ س ِ ن َ ب َ ] (اِ مرکب ) کنایه از زمان کودکی ، جوانی و پیری و زمان تهجد، اشراق و چاشت . در قدیم در همین اوقات ثلاثه نوبت می انداختند، اما از زمان سنجر پنج نوبت مقرر شده . (آنندراج ) (انجمن آرای ناصری ). و نوبت انداختن را نیز گویند، یعنی نقاره زدن چه در قدیم سه وقت
مثوبتلغتنامه دهخدامثوبت . [ م َ ب َ ] (ع اِ) جزای نیکی . (غیاث ) : رب العالمین گوید گواهی شان قبول کردم و حکم کردم بیگانگان را سیاست و عقوبت و دوستان را مثوبت و رحمت . (کشف الاسرار ج 2 ص 529).پذرفته