واگیرلغتنامه دهخداواگیر. (اِمص مرکب ) سرایت . (ناظم الاطباء). || چون دو حریف کشتی گیرند و یکی دیگری را بر زمین زند او گوید که من بی خبر بودم هان واگیر است یعنی دوباره کشتی باید گ
واگیر داشتنلغتنامه دهخداواگیر داشتن . [ ت َ ] (مص مرکب ) سرایت داشتن . مسری بودن . (ناظم الاطباء). هر بیماری است که از بوی آن دیگری هم گیرد به تازی مسری . (آنندراج ). بو داشتن . (یاددا
واگیر داشتنلغتنامه دهخداواگیر داشتن . [ ت َ ] (مص مرکب ) سرایت داشتن . مسری بودن . (ناظم الاطباء). هر بیماری است که از بوی آن دیگری هم گیرد به تازی مسری . (آنندراج ). بو داشتن . (یاددا
واگیردارلغتنامه دهخداواگیردار. (نف مرکب ) مسری . ساری . مرضی که از بیمار به اطرافیان سرایت کند. مرضی بودار. رجوع به واگیر داشتن شود.
واگیرهلغتنامه دهخداواگیره . [ رَ / رِ ] (اِمص مرکب ) سرایت . سرایت مرض . (یادداشت مؤلف ). || (اِ مرکب ) درجه . (یادداشت مؤلف ). || در اصطلاح نجاران ، خطی که بر چوب کشند با مداد