واپس سپردنلغتنامه دهخداواپس سپردن . [ پ َ س ِ پ ُ دَ ] (مص مرکب ) رد کردن . بازدادن : گفت پیغمبر که دستت هرچه بردبایدش در عاقبت واپس سپرد. مولوی .و رجوع به واپس دادن شود.
واپسفرهنگ فارسی عمید / قربانزادهبازپس؛ عقب؛ دنبال. واپس آمدن: (مصدر لازم) [قدیمی] بازپس آمدن؛ باز آمدن. واپس رفتن: (مصدر لازم) پس رفتن؛ عقب رفتن.
واپسلغتنامه دهخداواپس . [ پ َ ] (ق مرکب ) بازپس . و با لفظ افکندن به معنی در پس انداختن چیزی را. (بهار عجم ) (آنندراج ). || عقب و پشت سر. || بعد از آن و پس از آن و از آن پس . ||
بازپس رفتنلغتنامه دهخدابازپس رفتن . [ پ َ رَ ت َ ] (مص مرکب ) بعقب رفتن . (ناظم الاطباء). پس پس رفتن . واپس رفتن : احمد جنگ میکرد و بازپس میرفت . (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 436).هر کمان کز
بازدادنلغتنامه دهخدابازدادن . [ دَ ] (مص مرکب ) برگرداندن . (ارمغان آصفی ). واپس دادن . (ناظم الاطباء). برگردانیدن . (آنندراج ). پس دادن : موسی گفت بمن بگرو تا من خدای را دعا کنم ت
دادنلغتنامه دهخدادادن . [ دَ ] (مص ) اسم مصدر آن دهش است . اعطاء. (ترجمان القرآن ). ایتاء. (ترجمان القرآن ). مقابل ِ گرفتن . در اختیار کسی گذاردن بدون برگرداندن . تسلیم کسی کردن
بازبردنلغتنامه دهخدابازبردن . [ ب ُ دَ ] (مص مرکب )واپس بردن . (ناظم الاطباء). بردن دوباره و از نو سوی کسی بردن . پس بردن . عقب بردن . رجعت دادن . مراجعت دادن . برگرداندن : و هرکه
پرداختنلغتنامه دهخداپرداختن . [ پ َ ت َ ] (مص ) اداء. ادا کردن . تفریغ حساب . گزاردن حقی و دینی و جز آن . توختن وامی . تأدیه . کارسازی کردن . دادن . واپس دادن : دین خود را پرداختن