واهمدوسیde-coherenceواژههای مصوب فرهنگستانفرایندی که در آن حالت کوانتومی هر سامانۀ میکروسکوپی با چنان سرعتی با محیط پیرامونش همبستگی پیدا میکند که اندازهگیری ویژگیهای سامانه نمیتواند تداخل بین دو حا
وادوسیدنلغتنامه دهخداوادوسیدن . [ دَ ] (مص مرکب ) چسبیدن و ملصق گشتن . (ناظم الاطباء): صیک ؛ وادوسیدن . (تاج المصادر بیهقی ): الاسحاق ؛ پستان به شکم وادوسیدن از بی شیری . (مجمل اللغ
وادوسیدهلغتنامه دهخداوادوسیده . [ دَ / دِ ] (ن مف ) چسبیده . ملصق شده : صمعاء؛ گوش به سر وادوسیده . (السامی فی الاسامی ).
وادوسیدنلغتنامه دهخداوادوسیدن . [ دَ ] (مص مرکب ) چسبیدن و ملصق گشتن . (ناظم الاطباء): صیک ؛ وادوسیدن . (تاج المصادر بیهقی ): الاسحاق ؛ پستان به شکم وادوسیدن از بی شیری . (مجمل اللغ
وادوسیدهلغتنامه دهخداوادوسیده . [ دَ / دِ ] (ن مف ) چسبیده . ملصق شده : صمعاء؛ گوش به سر وادوسیده . (السامی فی الاسامی ).
تحککلغتنامه دهخداتحکک . [ ت َ ح َک ْ ک ُ ] (ع مص ) تحکک به چیزی ؛ وادوسیدن . و به «با» متعدی شود. (تاج المصادر بیهقی ). با کسی واکاویدن . (زوزنی ). کاویدن . تمرس . (منتهی الارب
اسحاقلغتنامه دهخدااسحاق . [ اِ ] (ع مص ) کهنه شدن . (تاج المصادر بیهقی ). کهنه شدن جامه : اَسْحَق َ الثوب . (اقرب الموارد) (منتهی الارب ). || پستان بشکم وادوسیدن از بی شیری . (تا
لیطلغتنامه دهخدالیط. [ ل َ ] (ع مص ) برچسبیدن به دل و دوست گردیدن . (منتهی الارب ). وادوسیدن دوستی به دل . (تاج المصادر). || تیر یا چشم زخم رساندن . || لعنت کردن . || سزاوار شد