واهملغتنامه دهخداواهم . [ هََ ] (حرف اضافه + اسم ) با هم و همدیگر. (آنندراج ). با هم . با یکدیگر. (ناظم الاطباء). || (ص مرکب ) برابر در رسم و روش . || منقبض . چین دار. مجعد. پیچیده شده . || خم . کج . || آماده . || با حشم و خدم . || (اِ) حیوان کوچکی که شغور نیز گویند. (ناظم الاطباء).
واهملغتنامه دهخداواهم . [ هَِ ] (ع ص ) آنکه اندیشه می کند ومی پندارد و خیال می کند. (ناظم الاطباء). وهم کننده .
واهم آوردنلغتنامه دهخداواهم آوردن . [ هََ وَ دَ ] (مص مرکب ) ضم . تکنیع. (تاج المصادربیهقی ). گرد کردن . (یادداشت مرحوم دهخدا): عسیل ؛ جاروب عطار که آنچه بصلایه سایند بدان واهم آورند. (السامی ).
واهم جستهلغتنامه دهخداواهم جسته . [ هََ ج َ ت َ / ت ِ ] (ن مف مرکب ) باهم دیگر جسته و کج شده و تاب داده شده . (ناظم الاطباء).
واهم آمدنلغتنامه دهخداواهم آمدن . [ هََم َ دَ ] (مص مرکب ) تقبض . (زوزنی ). فراهم آمدن . جمع شدن . (ناظم الاطباء). || انزوا. (تاج المصادر بیهقی ). || غارت شدن . (ناظم الاطباء).
وحیملغتنامه دهخداوحیم . [ وَ ] (ع ص ) (یوم ...) روز سخت گرم . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). روزی سخت گرم . (مهذب الاسماء).
واهمةلغتنامه دهخداواهمة. [ هَِ م َ ] (ع ص ، اِ) قوه ٔ وهم .قوه ٔ وهمة. (از المنجد). واهمه یا وهم یکی از حواس خمسه ٔ باطنی است و علمای نفس در قدیم گفته اند: کار او آن است که چیزهای دیده و نادیده راست یا دروغ به نفس می نماید خواه آن معانی را در خارج صورتی باشد و خواه نباشد، وهم ادراک آن چیزها کن
واهمهفرهنگ فارسی عمید۱. [عامیانه] ترس و بیم.۲. اندیشه؛ گمان؛ خیال.۳. قوۀ وهمیه که بهواسطۀ آن چیزهای دیده و نادیده و راست و دروغ به تصور انسان درمیآید.
پردازش موجکwavelet processingواژههای مصوب فرهنگستانپردازش به روش واهمآمیخت (deconvolution) برای تعیین شکل موجک پایه یا واپایش و تغییر شکل آن
استقفافلغتنامه دهخدااستقفاف . [ اِ ت ِ ] (ع مص ) درترنجیدن و خشک شدن از پیری . (منتهی الارب ). واهم آمدن پیر. (تاج المصادر بیهقی ). فراهم آمدن پیر.
سوته دللغتنامه دهخداسوته دل . [ ت َ / ت ِ دِ ] (ص مرکب ) سوخته دل : نوای ناله غم اندوته دونوعیار زر خالص بوته دونوبوره سوته دلان واهم بنالیم که قدر سوته دل دل سوته دونو.باباطاهر.
زیلغتنامه دهخدازی . [ زَی ی ] (ع مص ) دور کردن . (منتهی الارب ) (آنندراج ). || پوشیدن راز از کسی . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (از اقرب الموارد). || بگردانیدن و واهم آوردن . (تاج المصادر بیهقی ). فاهم آوردن و بگردانیدن . (زوزنی ). فراهم آوردن چیزی را و گرفتن آن را. (از منتهی الارب ) (آنندراج
لأملغتنامه دهخدالأم . [ ل َءْم ْ ] (ع مص ) بناکسی بازخواندن کسی را. (منتهی الارب ). ملامت کردن . (زوزنی ). || پر راست ساختن بر تیر. (منتهی الارب ). تیر را پر نهادن . (منتخب اللغات ). || اصلاح کردن . || استوار کردن زخم را. (منتهی الارب ). بهم آوردن جراحت . (منتخب اللغات ). کفشیر کردن کفتگی ر
واهم آوردنلغتنامه دهخداواهم آوردن . [ هََ وَ دَ ] (مص مرکب ) ضم . تکنیع. (تاج المصادربیهقی ). گرد کردن . (یادداشت مرحوم دهخدا): عسیل ؛ جاروب عطار که آنچه بصلایه سایند بدان واهم آورند. (السامی ).
واهم جستهلغتنامه دهخداواهم جسته . [ هََ ج َ ت َ / ت ِ ] (ن مف مرکب ) باهم دیگر جسته و کج شده و تاب داده شده . (ناظم الاطباء).
واهمه داشتنلغتنامه دهخداواهمه داشتن . [ هَِ م َ / م ِ ت َ ] (مص مرکب ) خائف بودن . ترسان بودن . ترس و بیم داشتن .
واهمه کردنلغتنامه دهخداواهمه کردن . [ هَِ م َ / م ِ ک َ دَ ] (مص مرکب ) بیم کردن . ترسیدن . اندیشه ٔ ترس کردن . (ناظم الاطباء).
سواهملغتنامه دهخداسواهم . [ س َ هَِ ] (ع ص ) ابل سواهم ؛ شترانی که سفر آنها را برگردانیده و لاغر کرده باشد. (ناظم الاطباء) (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد).