واهلیدنلغتنامه دهخداواهلیدن . [ هَِ دَ ] (مص مرکب ) وانهادن . واگذاشتن . واهشتن . || فرستادن . (ناظم الاطباء).
والیدنلغتنامه دهخداوالیدن . [ دَ ] (مص ) بالیدن . نمو کردن . رشد کردن . || فخر کردن . مباهات کردن . (فرهنگ فارسی معین ).
واقلیدنفرهنگ انتشارات معین(قِ دَ) (مص ل .) (عا.) از کاری که با اشتیاق تمام پیش گرفته اند صرفنظر کردن .
پایداری ایستای واهلیدهrelaxed static stabilityواژههای مصوب فرهنگستانوضعیتی که در آن از پایداری هواپیماهای رزمی برای تقویت توان جولاندهی (maneuvre) آنها کاسته میشود
والیدنلغتنامه دهخداوالیدن . [ دَ ] (مص ) بالیدن . نمو کردن . رشد کردن . || فخر کردن . مباهات کردن . (فرهنگ فارسی معین ).
بلغتنامه دهخداب . (حرف ) حرف دوم است از الفباء فارسی و نیز حرف دوم از الفبای عربی و همچنین حرف دوم از ابجد و آنرا «با» و «باء» و «بی » خوانند. و آن یکی از حروف محفوره ، شفهیه
ولغتنامه دهخداو. (حرف ) حرف بیست و ششم از حروف هجاء عرب و سی ام از الفبای فارسی و ششم از الفبای ابجدی و نام آن «واو» است و در حساب جُمّل آن را به شش دارند. در تجوید واو از حر