وامدارفرهنگ مترادف و متضاد۱. بدهکار، غارم، قرضدار، مدیون، مقروض ۲. بستانکار، رهین، طلبکار، متشکر، مرهون ≠ طلبکار
وامدارفرهنگ فارسی طیفیمقوله: مناسبات ملکی ار، مقروض، بدهکار وامخواه، وامستان، وامگیرنده، قرضخواه، درخواست کننده، خواستار مرتهن، رهنگیرنده، گروگیر مستأجر، کرایهنشین، اجارهکننده
وام دارلغتنامه دهخداوام دار. (نف مرکب ) مدیون . (منتهی الارب ). غریم . (منتهی الارب ) (دهار). غارم . (دهار). مدان . مدین . (منتهی الارب ). کسی که دارای دین و قرض باشد. (ناظم الاطبا
وامداریلغتنامه دهخداوامداری . (حامص مرکب ) قرض داری . (آنندراج ).وامدار بودن . بدهکاری . مدیونی . مقروضی : گفت من خود ز وامداری تونرسیدم به حقگزاری تو. نظامی .می کوش که وام او گزار
وامداریلغتنامه دهخداوامداری . (حامص مرکب ) قرض داری . (آنندراج ).وامدار بودن . بدهکاری . مدیونی . مقروضی : گفت من خود ز وامداری تونرسیدم به حقگزاری تو. نظامی .می کوش که وام او گزار