والوچانیدنلغتنامه دهخداوالوچانیدن . [ دَ ] (مص مرکب ) تقلید کردن و گفتگو کردن و حرف زدن شخصی را به طریق آن شخص واگفتن . (برهان قاطع) (آنندراج ). تقلید کردن و گفتگو کردن و حرف زدن به ن
واخورانیدنلغتنامه دهخداواخورانیدن . [ خوَ / خ ُ دَ ] (مص مرکب ) متعدی واخوردن . (شعوری ). رجوع به واخوردن شود.
وادوسانیدنلغتنامه دهخداوادوسانیدن . [ دَ ] (مص مرکب ) چسبانیدن . دوسانیدن . الزاق . (زوزنی ). الصاق . متصل کردن دو چیز به یکدیگر: الملاحمة؛ چیزی به چیزی وادوسانیدن . (تاج المصادر بیهق
واشورانیدنلغتنامه دهخداواشورانیدن . [ دَ ] (مص مرکب ) دوباره برانگیختن . از نو بجنبش و حرکت درآوردن . بشورانیدن : حضو؛ واشورانیدن آتش و حرکت دادن اخگرهای آتش فرومرده . (از منتهی الارب
دهن کجیلغتنامه دهخدادهن کجی . [ دَ هََ ک َ ] (حامص مرکب ) لوچه پیچک . عملی که کودکان کنند استهزاء کسی را با کج کردن دهان و بعض پاره های روی . ادا. شکلک . عمل والوچانیدن کسی را. دها
لوچانیدنلغتنامه دهخدالوچانیدن . [ دَ ] (مص ) لوچاندن (چشم ). کج و کوله کردن چشم . چپ و چوله کردن چشم . به صوری بدغیر صورت خود مصور کردن . رجوع به والوچانیدن شود.
شکلکلغتنامه دهخداشکلک . [ ش َ / ش ِ ل َ ] (اِ مصغر) ادا. دهن کجی . عمل والوچانیدن . دلام . ذلام . (یادداشت مؤلف ). ادا و اطوار با لب و لوچه و چشم و ابرو. (فرهنگ فارسی معین ).-
ی ی یلغتنامه دهخدای ی ی . [ ی ِ ی ِ ی ِ ](اِ صوت ) (اصطلاح عامیانه ) آوازی است که برآرند چون گفتار کسی را والوچانیدن خواهند. آوازی که بدان سخن کسی و بالاخص پیران را والوچانند. (ی