والاحضرتلغتنامه دهخداوالاحضرت . [ ح َ رَ ] (ص مرکب ) والاجناب . والامقام . عالی رتبه . بلندمرتبه . || لقبی است دون اعلیحضرت و علیاحضرت شاهزادگان ذکور و اناث را و نیز نایب السلطنه را
والاحضرتفرهنگ انتشارات معین(حَ رَ)(ص مر.) 1 - آن که آستانش رفیع است ، عالی مقام . 2 - عنوانی است شاهزادگان و نایب السلطنه را.
والامرتبتلغتنامه دهخداوالامرتبت . [ م َ ت َ ب َ ](ص مرکب ) والامقام . عالی مرتبه . بلندمرتبت . والاشان .
والاجنابلغتنامه دهخداوالاجناب . [ ج َ] (ص مرکب ) والاحضرت . عالی مقام . والاشان : بلبل گفتا که گل به ز شکوفه است از آنک شاخ جنیبت کش است گل شده والاجناب .خاقانی .
سایکسلغتنامه دهخداسایکس . (اِخ ) ژنرال سر پرسی . از مشاهیر خاورشناسان انگلیسی است که تحصیلات خود را در آموزشگاه رگبی و دانشکده ٔ افسری (ساندهرست ) بپایان رسانیده و در هر دو آموزش
والافرهنگ فارسی عمید / قربانزاده۱. بالا؛ بلند.۲. بلندمرتبه: ◻︎ چو هامون دشمنانت پست بادند / چو گردون دوستان والا همه سال (رودکی: ۵۲۵).۳. برتر؛ بلند؛ بزرگ (در ترکیب با کلمۀ دیگر): والاتبار، وال
حضرتلغتنامه دهخداحضرت . [ ح َ رَ ] (ع مص ) حضور. مقابل غیبت ، غیاب : مانع از خدمت وعایق از حضرت این حال بود. (ترجمه ٔ تاریخ یمینی ).- بحضرت ، در حضرت ؛ بحضور : تا باز سخن سیستا
بارلغتنامه دهخدابار. (اِ) پشته ٔ قماش و خروار و آنچه بر پشت توان برداشت . (برهان ). پشتواره است و آن پشته ها باشد کوچک از هیزم و علف و غیره که بر پشت بندند. کاره . (برهان : کار