واقف شدنلغتنامه دهخداواقف شدن . [ ق ِ ش ُ دَ ] (مص مرکب ) خبردار شدن . (آنندراج ). خبردار گشتن .مطلع شدن . دریافتن . (ناظم الاطباء). آگاه شدن . باخبرشدن . فهمیدن . مستحضر شدن . پی ب
واقع شدنلغتنامه دهخداواقع شدن . [ ق ِ ش ُ دَ ] (مص مرکب ) صادر شدن . ظاهر گشتن . (ناظم الاطباء). پیش آمدن . روی دادن . اتفاق افتادن . حدوث . حادث شدن . افتادن . وقوع . وقوع یافتن .
واقف گردیدنلغتنامه دهخداواقف گردیدن . [ ق ِ گ َ دی دَ ] (مص مرکب ) آگاه شدن . آگاه گردیدن . آگاه گشتن . واقف شدن . واقف گشتن : و بنده ملطفه پرداخته بود مختصر این شرح پرداختم تا رای عال
واقف گشتنلغتنامه دهخداواقف گشتن . [ ق ِ گ َ ت َ ] (مص مرکب ) از چیزی خبردار شدن . (آنندراج ). مطلع شدن . خبردار گشتن . دریافتن . واقف شدن . (ناظم الاطباء). واقف گردیدن . آگاه شدن . آ
مستحضر شدنفرهنگ مترادف و متضادآگاه شدن، اطلاع یافتن، باخبر شدن، مطلع شدن، واقف شدن ≠ غافل شدن، بیخبرماندن