واقفلغتنامه دهخداواقف . [ ق ِ ] (اِخ ) سید یحیی افندی از گویندگان عثمانی و از سادات استانبول و فرزندسید عبدالرحیم افندی شاعر نامی بود وی به شغل قضاوت اشتغال داشت و قاضی استانبول بود. مرگ واقف به سال 1150 هَ . ق . اتفاق افتاد. (از قاموس الاعلام ترکی ).
واقفلغتنامه دهخداواقف . [ ق ِ ] (اِخ ) مالک بن امری ٔ القیس بن مالک بن الاوس بن حارث بن ثعلبةبن عمروبن عامر ماءالسماء که پدر بطنی است از انصار و از کسانی است که دیر اسلام آورده اند. برخی از رجال عرب منسوب به آن هستند. از آن جمله اند هلال بن امیدالواقفی که در جنگ بدر شهید شد. (از لباب الانساب
واقفلغتنامه دهخداواقف . [ ق ِ ] (اِخ ) محمد افندی از گویندگان عثمانی اهل پروسه و از جمله ٔ مدرسان بود. وی به سال 1137 درگذشت . (از قاموس الاعلام ترکی ).
واقفلغتنامه دهخداواقف . [ ق ِ ] (ع ص ) داننده . (غیاث اللغات ) (آنندراج ).آگاه . باخبر. مطلع. خبردار. دانا. (ناظم الاطباء). مستحضر. خبیر : و بر آن خدای عزوجل واقف است . (تاریخ بیهقی ص 374). خوارزمشاه آلتونتاش بدو نامه نبشته و خواجه دان
واقف دهلویلغتنامه دهخداواقف دهلوی . [ ق ِ ف ِ دِ ل َ ] (اِخ ) خواجه محمدنقی فرزند خواجه محمد دهدار دهلوی از شعرای هند در قرن یازدهم است . (فرهنگ سخنوران خیامپور).
واقف خلخالیلغتنامه دهخداواقف خلخالی . [ ق ِ ف ِ خ َ ] (اِخ ) ملاعلیقلی خواهرزاده ٔ ملانصراﷲ خلخالی و از شعرای قرن دهم است .طبعی به کمال رقت داشت و در اصفهان به افاده و تعلیم مشغول بود او را دیوانی است . این ابیات از اوست :در لباس فقر هم آسودگی نبود مرابخیه های خرقه بر من جاده های وحشت است .<
واقف حیدرآبادیلغتنامه دهخداواقف حیدرآبادی . [ ق ِ ف ِ ح َ دَ ] (اِخ ) داود علی خان واقف حیدرآبادی از شعرای فارسی ساکن هند است . رجوع به فرهنگ سخنوران دکتر خیامپور شود.
واقف خلخالیلغتنامه دهخداواقف خلخالی . [ ق ِ ف ِ خ َ ] (اِخ ) میرزا ابوطالب واقف خلخالی از شعرای قرن دوازدهم است . (از فرهنگ سخنوران ).
واقف شدنلغتنامه دهخداواقف شدن . [ ق ِ ش ُ دَ ] (مص مرکب ) خبردار شدن . (آنندراج ). خبردار گشتن .مطلع شدن . دریافتن . (ناظم الاطباء). آگاه شدن . باخبرشدن . فهمیدن . مستحضر شدن . پی بردن : تا نامه ٔ پوشیده ٔ او نرسد بر این حال واقف نتوان شد. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص <span class
واقفةلغتنامه دهخداواقفة. [ ق ِ ف َ ] (ع ص ) هر کسی که برخلاف جمهور در یکی از مسائل امامت درقبول رأی اکثریت توقف میکرده مثلاً جماعتی از معتزله مثل ابوعلی جبائی و پسرش ابوهاشم را که نه علی بن ابی طالب را بر سایر صحابه و نه سایر صحابه را بر او افضل می دانستند واقفی می خواندند. (فصول سید مرتضی ).
واقفةلغتنامه دهخداواقفة. [ ق ِ ف َ ] (اِخ ) فرقه ای از شیعیان علوی که حضرت موسی بن جعفر را امام شناختند و امامت عبداﷲ افطح راانکار کردند. این فرقه مشتمل بود بر بزرگان اصحاب امام ششم و علما و متکلمان شیعه مثل ابوجعفر مؤمن الطاق و ابان بن تغلب و هشام بن سالم . بعد از رحلت حضرت موسی بن جعفر ملقب
واقفیلغتنامه دهخداواقفی . [ ق ِ ] (اِخ ) خواجه علی مشهدی از شاعران ایران و برادر خواجه محمّدخان قدسی بود. او در علم تفسیر استاد بود و نیز شغل امامت جماعت داشت . بیت زیر واقفی دلالت بر شغل او میکند : این پیش نمازیم نه از روی ریاست حق می داند که از ریا مستثناست <b
واقفیلغتنامه دهخداواقفی . [ ق ِ ] (حامص ) واقف بودن . مطلع بودن . باخبری . اطلاع . آگاهی . رجوع به واقف شود.
علیقلی خلخالیلغتنامه دهخداعلیقلی خلخالی . [ ع َ ق ُ ی ِ خ َ ] (اِخ ) مشهور به واقف خلخالی . رجوع به علیقلی واقف شود.
واقف دهلویلغتنامه دهخداواقف دهلوی . [ ق ِ ف ِ دِ ل َ ] (اِخ ) خواجه محمدنقی فرزند خواجه محمد دهدار دهلوی از شعرای هند در قرن یازدهم است . (فرهنگ سخنوران خیامپور).
واقف شاهجهان آبادیلغتنامه دهخداواقف شاهجهان آبادی . [ ق ِ ف ِ ج َ ] (اِخ ) از شعرای قرن سیزدهم است . (از فرهنگ سخنوران دکتر خیامپور).
واقف خلخالیلغتنامه دهخداواقف خلخالی . [ ق ِ ف ِ خ َ ] (اِخ ) ملاعلیقلی خواهرزاده ٔ ملانصراﷲ خلخالی و از شعرای قرن دهم است .طبعی به کمال رقت داشت و در اصفهان به افاده و تعلیم مشغول بود او را دیوانی است . این ابیات از اوست :در لباس فقر هم آسودگی نبود مرابخیه های خرقه بر من جاده های وحشت است .<
واقف حیدرآبادیلغتنامه دهخداواقف حیدرآبادی . [ ق ِ ف ِ ح َ دَ ] (اِخ ) داود علی خان واقف حیدرآبادی از شعرای فارسی ساکن هند است . رجوع به فرهنگ سخنوران دکتر خیامپور شود.
واقف خلخالیلغتنامه دهخداواقف خلخالی . [ ق ِ ف ِ خ َ ] (اِخ ) میرزا ابوطالب واقف خلخالی از شعرای قرن دوازدهم است . (از فرهنگ سخنوران ).
متواقفلغتنامه دهخدامتواقف . [ م ُ ت َ ق ِ] (ع ص ) دو گروه که با هم به جنگ ایستاده شوند. (آنندراج ) (از منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). دشمن و حریف رویاروی . (ناظم الاطباء). و رجوع به تواقف شود.
مواقفلغتنامه دهخدامواقف . [ م َ ق ِ ](ع اِ) ج ِ موقف . (منتهی الارب ) (اقرب الموارد) (ناظم الاطباء) (غیاث ) (آنندراج ) : از مواقف خویش به امید فرصت غنیمت و اغترار به ظاهر هزیمت به فضای صحرا آمدند. (ترجمه ٔ تاریخ یمینی ص 324). در مواقف ح
ناواقفلغتنامه دهخداناواقف . [ ق ِ ] (ص مرکب ) بی خبر. بی اطلاع . ناآگاه . ناتجربه کار. بی عقل . (آنندراج ). کسی که واقف بر کاری نباشدو آگاه از آن نبود. ناآزموده کار. بی وقوف . (ناظم الاطباء). ناوارد. ناشی . تازه کار. بی تجربه . آنکه وقوف و اطلاع کامل و تبحر ندارد. که مهارت و استادی ندارد.
تواقفلغتنامه دهخداتواقف . [ ت َ ق ُ ] (ع مص ) دو گروه با هم به جنگ ایستادن .(منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). بایستادن دو گروه در جنگ و جز آن . (زوزنی ).