وافردیکشنری فارسی به انگلیسیaffluent, abundant, ample, bounteous, bumper, copious, fat, flush, generous, generously, liberal, long , opulent, plenteous, plentiful, profuse, superabundant
وافرلغتنامه دهخداوافر. [ ف ِ ] (ع ص ) بسیار. افزون . (آنندراج ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). اوفر. موفور. وافره . موفوره . وافی . متوافر. متوافره . (از یادداشت مؤلف ). فرا
وافرفرهنگ فارسی طیفیمقوله: اختیار آتی افر، بسیار، پربار، سرریز، تمام، پُر مفرط، بیشازحد، زائد▼ بسیار، خیلی، زیاد، فراوان▼، عدیده، متعدد، بیشمار، کثیر، بیحد، بیاندازه، عظیم، ما
خویشلغتنامه دهخداخویش . [ خوی ] (ضمیر) خود. خوداو. شخص . خویشتن . (ناظم الاطباء) (از برهان قاطع). در غیاث اللغات بنقل ازبهار عجم آمده است که خویش مرادف خود مگر قدری تفاوت است چر
ارد اوللغتنامه دهخداارد اول . [ اُ رُ دِ اَوْ وَ ] (اِخ ) پادشاه اشکانی . این شاه پس از برادربتخت سلطنت تمام ایران نشست . در باب سنه ٔ جلوس او اختلاف است بعضی 56 و برخی 55 ق . م .
وافر بودنلغتنامه دهخداوافر بودن . [ ف ِ دَ ] (مص مرکب ) فراوان بودن . بسیار بودن . کثرت . متوافر بودن .
وافر نمودنلغتنامه دهخداوافر نمودن . [ ف ِ ن ُ / ن ِ / ن َ دَ ] (مص مرکب ) بسیار کردن . || بسیار جلوه دادن .