وافرحتاهلغتنامه دهخداوافرحتاه .[ ف َ ح َ ] (ع صوت مرکب ) (مرکب از «وا»ی ندبه + منادای مندوب ) خنک . خوشا. چه نشاطانگیز است : گلشنی کز گل دمد گردد تباه گلشنی کز دل دمد وافرحتاه .مولو
وافرستادنلغتنامه دهخداوافرستادن . [ ف ِ رِ دَ ] (مص مرکب ) بازفرستادن : بردار پرده از رخ و از دیده های مانوری که عاریه است به خورشید وافرست . خاقانی (دیوان چ سجادی ص 559).هر چه خورشی
وافضیحتاهلغتنامه دهخداوافضیحتاه . [ ف َ ح َ ] (ع صوت مرکب ) (مرکب از «وا»ی ندبه + منادای مندوب ) وای براین رسوائی . وای از این رسوائی . چه رسوائی بسیار.
وافرستادنلغتنامه دهخداوافرستادن . [ ف ِ رِ دَ ] (مص مرکب ) بازفرستادن : بردار پرده از رخ و از دیده های مانوری که عاریه است به خورشید وافرست . خاقانی (دیوان چ سجادی ص 559).هر چه خورشی
وافضیحتاهلغتنامه دهخداوافضیحتاه . [ ف َ ح َ ] (ع صوت مرکب ) (مرکب از «وا»ی ندبه + منادای مندوب ) وای براین رسوائی . وای از این رسوائی . چه رسوائی بسیار.
آهلغتنامه دهخداآه . (ع پسوند) َاه . حرفی است که در آخر بعض کلمات درآید و حکایت از حسرت و تألم و استغاثه و توجعکند. و در این صورت در اول کلمه نیز «وا» درآرند: وادیناه . واحمزت
فرستادنلغتنامه دهخدافرستادن . [ ف ِ رِ دَ ] (مص ) گسیل کردن . ارسال . (یادداشت به خط مؤلف ). در پهلوی فرستاتن . (از حاشیه ٔ برهان چ معین ) : یک لخت خون بچه ٔ تاکم فرست از آنک هم ب