واعیةلغتنامه دهخداواعیة. [ ی َ ](ع ص ) مؤنث واعی . حافظ و نگهبان . (غیاث اللغات ). || نگاه دارنده و شنوا و شنونده . (منتهی الارب ) (از آنندراج ). شنوا. (ناظم الاطباء) : گرچه ناص
وأیةلغتنامه دهخداوأیة. [ وَءْ ی َ ] (ع اِ) وَئیّة. دیگ فراخ . || کاسه ٔ فراخ . (اقرب الموارد) (منتهی الارب ).
وَاعِيَةٌفرهنگ واژگان قرآنفراگیر- شنوا (از مصدر وعي ، و وعي به معناي ريختن چيزي در ظرف است ، و مراد از وعي اذن در عبارت "تَعِيَهَا أُذُنٌ وَاعِيَةٌ "اين است که مردم داستان حمل کشتي نوح ر
پاسخ نیوشلغتنامه دهخداپاسخ نیوش . [ س ُ ] (نف مرکب ) جواب شنونده . || صاحب اُذن واعیة : چه گفت آن سخن گوی پاسخ نیوش که دیوار دارد به گفتار گوش .فردوسی .
اذنلغتنامه دهخدااذن . [ اُ ذُ ] (ع اِ) گوش :گر شنیدی اذن کی ماندی اذن یا کجا کردی دگر ضبط سخن . مولوی .- اُذُن بَسْطاء ؛ گوش کلان و پهن .- اذن خرباء ؛ گوشی شکافته . (مهذب الاسم
داعیةلغتنامه دهخداداعیة. [ ی َ] (ع ص ) تأنیث داعی . || (اِ) خواهش و اراده . ج ، دواعی . (غیاث ). آنچه خواسته شود. آرزو. ج ، داعیات . آنرا گویند که در نفس انسان پدید شود و او راب
شنوالغتنامه دهخداشنوا. [ ش َ / ش ِ ن َ ] (نف ) که شنود. مقابل کر. آنکه کر نیست . دارای حس شنوائی . شنونده و مستمع و سامع. (ناظم الاطباء). سامع. سمیع. (دهار). شنونده و سمیع. (آنن