واسقلغتنامه دهخداواسق . [ س ِ ] (ع ص ) ناقه ٔ بارگرفته و آبستن شده . ج ، وِساق ، مَواسِق ، مواسیق برخلاف قیاس . (منتهی الارب ) (آنندراج ). ناقة واسق ؛ شترماده ٔ باردار. حامل . ج
واثقدیکشنری عربی به فارسیمطملن , دلگرم , بي پروا , رازدار , امانتي , اعتمادي , معتمد , ثابت , وابسته به امين ترکه
واثقلغتنامه دهخداواثق . [ ث ِ ] (اِخ ) قاسم بن محمدبن قاسم یکی از ملوک دوران اول حمودیه (بنوحمود) در جزیرةالخضراء (اندلس ) بود که در حدود سالهای (440 تا 450 هَ . ق . = 1048-1058
واثقلغتنامه دهخداواثق . [ ث ِ ] (اِخ ) محمد چهارم معروف به واثق مرینی یکی از امرای بنی مرین است که در سال 788 هَ . ق . حکومت یافته . (از طبقات اسلام ص 49).
واثقلغتنامه دهخداواثق . [ ث ِ ] (اِخ ) محمد واثق یکی از شاعران عثمانی در قرن یازدهم هجری بوده است . (از قاموس الاعلام ترکی ).
واثقلغتنامه دهخداواثق . [ ث ِ ] (اِخ ) (... الاول ) ابراهیم بن المستمسک بن الحاکم بامراﷲ از خلفای عباسی مصر معروف به واثق اول و کنیه ٔ او ابواسحاق بود. در 6 ذی القعده ٔ سال 740
واسقود و غامهلغتنامه دهخداواسقود و غامه . [ دُ م َ ] (اِخ ) تلفظ ترکی واسکو دو گاما. رجوع به قاموس الاعلام ترکی و واسکو دو گاما شود.
واسقونلغتنامه دهخداواسقون . (اِخ ) صورتی از نام قوم باسق یا باسک . این قوم در دو طرف سلسله جبال پیرنه غربی میزیسته اند و بسیار جنگجو بوده اند. (قاموس الاعلام ترکی ).
الواسقانلغتنامه دهخداالواسقان . [ اَل ْ ] (اِخ ) از دیههای کوزدر. (تاریخ قم ص 141). در فرهنگ جغرافیایی ایران محلی بنام واشقان واقع در «اراک » ضبط شده است ، و شاید همین الواسقان باشد
واسقود و غامهلغتنامه دهخداواسقود و غامه . [ دُ م َ ] (اِخ ) تلفظ ترکی واسکو دو گاما. رجوع به قاموس الاعلام ترکی و واسکو دو گاما شود.
واسقونلغتنامه دهخداواسقون . (اِخ ) صورتی از نام قوم باسق یا باسک . این قوم در دو طرف سلسله جبال پیرنه غربی میزیسته اند و بسیار جنگجو بوده اند. (قاموس الاعلام ترکی ).
الواسقانلغتنامه دهخداالواسقان . [ اَل ْ ] (اِخ ) از دیههای کوزدر. (تاریخ قم ص 141). در فرهنگ جغرافیایی ایران محلی بنام واشقان واقع در «اراک » ضبط شده است ، و شاید همین الواسقان باشد
مواسقلغتنامه دهخدامواسق . [ م َ س ِ ] (ع ص ، اِ) ج ِ واسق . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). ج ِ واسق به معنی ناقه ٔ بارگرفته و آبستن شده . (آنندراج ). رجوع به واسق شود.
مواسیقلغتنامه دهخدامواسیق . [ م َ ] (ع ص ، اِ) ج ِ واسق علی غیرالقیاس . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). ج ِ واسق به معنی ناقه ٔ بارگرفته و آبستن شده . (آنندراج ). رجوع به واسق شود.