واستدنلغتنامه دهخداواستدن . [ س ِ ت َ دَ ] (مص مرکب ) پس گرفتن . بازپس گرفتن . واستاندن : صوفیان واستدند ازگرو می همه رخت دلق ما بود که در خانه ٔ خمار بماند.حافظ.
واستادنلغتنامه دهخداواستادن . [ دَ ] (مص مرکب ) در تداول عوام ، ایستادن . بازایستادن . بر پای ماندن .
واستاندنلغتنامه دهخداواستاندن . [ س ِ دَ ] (مص مرکب ) واستدن . واپس گرفتن . استرداد. بازگرفتن . پس گرفتن . بازستاندن : لیک آن داده را به هشیاری واستاند که نیک بدگهر است . خاقانی .بد
بازستدنلغتنامه دهخدابازستدن . [ س ِ ت َ دَ ] (مص مرکب ) واستدن . بازگرفتن .واپس گرفتن . مسترد داشتن . گرفتن . ستدن : دل بمهر امیر دادستم کس نگوید که داده بازستان . فرخی .و احتیاط م
پس گرفتنلغتنامه دهخداپس گرفتن . [ پ َ گ ِ رِ ت َ ] (مص مرکب ) گرفتن چیزی بعد از آنکه داده باشند. بازستدن چیزی که داده باشند. فرازگرفتن . بازگرفتن . واستدن . استرداد (ابداً تسترد ماو