وازنهrefuse 3واژههای مصوب فرهنگستانهر ماده یا بقایایی که انسان آن را رها کرده باشد و دیگر قابل بازگشت به چرخة فراوری (behavioral processes) نباشد
وازنة برجاde facto refuse 2واژههای مصوب فرهنگستاندستساختههای رهاشده در زمان متروک شدن محوطة استقراری یا کارجا
وازنة دگرجاsecondary refuse 2واژههای مصوب فرهنگستاناشیا یا مواد ناخواستهای که از محل استفاده به جای دیگر منتقل شدهاند
وازنیچلغتنامه دهخداوازنیچ . (اِ) ریسمانی را گویند که در ایام جشن و عیدها از جائی آویزند و بر آن نشسته در هوا آیندو روند. (برهان ) (آنندراج ). ظاهراً مصحف واذپیچ و باذپیچ است . (از حاشیه ٔ برهان قاطع چ معین ). رجوع به وازنیج ، بادپیچ ، ارجوحه ، وازپیچ ، کاز، چنچولی شود.
اﷲآباد یخچاللغتنامه دهخدااﷲآباد یخچال . [ اَل ْ لاه دِ ی َ ] (اِخ ) دهی است کوچک از دهستان جرقویه بخش حومه ٔ شهرستان شهرضا، در 72 هزارگزی خاور شهرضا متصل به راه ماشین رو وازنه . جلگه و معتدل است . سکنه ٔ آن 66 تن هستند که مذهب تشیع د
درهملغتنامه دهخدادرهم . [ دِ هََ / هَِ ] (معرب ، اِ) دِرهام . دِرَم . مقیاسی برای پول . معرب از یونانی ، و آن پنجاه دانق است و امروزه بر مطلق پول اطلاق شود. (ازاقرب الموارد). فارسی معرب است . (از تاج العروس ). ده یک دینار بوده است . (از احیاء العلوم ج <span c
موازنهلغتنامه دهخداموازنه . [ م ُ زَ ن َ / زِ ن ِ ] (از ع ، اِ ص ) موازنة. رجوع به موازنة شود. || سنجیدگی میان دو چیز و آن دو را با هم برابر کردن . کشیدن و سنجیدن با دیگری . (یادداشت مؤلف ). مقایسه . سنجش . تیک کردن : با یک نفر نویسنده
موازنهفرهنگ فارسی عمید۱. هموزن کردن؛ سنجیدن دوچیز و برابر کردن آنها با هم.۲. (ادبی) در بدیع، آوردن کلماتی هموزن در دو مصراع، مانندِ این شعر: آنکه بیرون برد رفعش چین ز رخسار سپر / و آنکه دور افکند عدلش خم ز ابروی کمان ـ پرتوی از رٲی او پیرایۀ خورشیدوماه / نکتهای از لفظ او سرمایۀ دریاوکان (ظهیر فاریابی: ۱۳۹)؛