گوارونلغتنامه دهخداگوارون . [ گ ُ ] (اِ) جوششی باشد که به سبب سودا بر پوست آدمی پیدا شود و روزبه روز پهن گردد و پوست را درشت گرداند، و به عربی قوبا گویند. (برهان ). خشک ریشه و قوبا. (ناظم الاطباء).
وارونلغتنامه دهخداوارون . (اِخ ) وارونه . وارونا. کهن ترین و عالیمقام ترین خدای نژاد آریاست . (مزدیسنا و تأثیر آن در ادبیات فارسی ص 26). و رجوع به وارونه و وارونا شود.
وارونلغتنامه دهخداوارون . (ص ) باژگونه . (برهان ) (آنندراج ). نگون . معکوس . (غیاث اللغات ) (آنندراج ). عکس . قلب . (برهان ). وارن . وارونه . باژون . باژونه . واژون . واژونه . واژگون . واژگونه . باژگون . باژگونه . نگونسار. سرنگون . مقلوب . منکوس . سراگون . باشگونه . باشگون :</
وارونفرهنگ فارسی عمید۱. واژگون؛ برگشته؛ سرنگون؛ وارو.۲. [مجاز] نحس و شوم: ◻︎ ندانم بخت را با من چه کین است / به که نالم به که زاین بخت وارون (لبیبی: شاعران بیدیوان: ۴۸۸).
نگاشت ترانهاد ـ وارونtranspose-inverse mapواژههای مصوب فرهنگستاننگاشتی که هر ماتریس مربعی وارونپذیر را به وارونِ ماتریس ترانهاد آن مینگارد
وارونلغتنامه دهخداوارون . (اِخ ) وارونه . وارونا. کهن ترین و عالیمقام ترین خدای نژاد آریاست . (مزدیسنا و تأثیر آن در ادبیات فارسی ص 26). و رجوع به وارونه و وارونا شود.
وارونلغتنامه دهخداوارون . (ص ) باژگونه . (برهان ) (آنندراج ). نگون . معکوس . (غیاث اللغات ) (آنندراج ). عکس . قلب . (برهان ). وارن . وارونه . باژون . باژونه . واژون . واژونه . واژگون . واژگونه . باژگون . باژگونه . نگونسار. سرنگون . مقلوب . منکوس . سراگون . باشگونه . باشگون :</
وارونفرهنگ فارسی عمید۱. واژگون؛ برگشته؛ سرنگون؛ وارو.۲. [مجاز] نحس و شوم: ◻︎ ندانم بخت را با من چه کین است / به که نالم به که زاین بخت وارون (لبیبی: شاعران بیدیوان: ۴۸۸).
سوارونلغتنامه دهخداسوارون . [ س َ ](اِ) تخم خاکشی که به عربی خمخم خوانند. (برهان ). تخم خاکشی که به عربی بذرالخمخم خوانند. (آنندراج ).
گوارونلغتنامه دهخداگوارون . [ گ ُ ] (اِ) جوششی باشد که به سبب سودا بر پوست آدمی پیدا شود و روزبه روز پهن گردد و پوست را درشت گرداند، و به عربی قوبا گویند. (برهان ). خشک ریشه و قوبا. (ناظم الاطباء).
کوارونلغتنامه دهخداکوارون . [ ک ُ ] (اِ) علتی است با خارش که پوست بدن را درشت گرداند و به این معنی با کاف فارسی هم آمده است . (برهان ) (ناظم الاطباء) (آنندراج ). رشیدی گوارون ضبط کرده است . و رجوع به گوارون شود.
نعل وارونلغتنامه دهخدانعل وارون . [ ن َ ل ِ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) کنایه از کاری که مردم بدان پی نبرند. (انجمن آرا). وسیله ٔ فریب دادن و گمراه ساختن . نعل وارونه . رجوع به نعل وارونه شود : عشق خوش دارد مرا بهر فریب دیگران پیش پای ساده لوحان نعل وارونش منم .<p
وارونلغتنامه دهخداوارون . (اِخ ) وارونه . وارونا. کهن ترین و عالیمقام ترین خدای نژاد آریاست . (مزدیسنا و تأثیر آن در ادبیات فارسی ص 26). و رجوع به وارونه و وارونا شود.