روی و وارولغتنامه دهخداروی و وارو. [ ی ُ ] (ترکیب عطفی ، اِ مرکب ) زیر و رو. رو و وارو: دنیا هزار روی و وارو دارد. (یاداشت مؤلف ).
وارونلغتنامه دهخداوارون . (اِخ ) وارونه . وارونا. کهن ترین و عالیمقام ترین خدای نژاد آریاست . (مزدیسنا و تأثیر آن در ادبیات فارسی ص 26). و رجوع به وارونه و وارونا شود.
وارونلغتنامه دهخداوارون . (ص ) باژگونه . (برهان ) (آنندراج ). نگون . معکوس . (غیاث اللغات ) (آنندراج ). عکس . قلب . (برهان ). وارن . وارونه . باژون . باژونه . واژون . واژونه . وا
سمتالقدمnadir, nadir pointواژههای مصوب فرهنگستاننقطهای بر روی کرة آسمان که وارون قطری سرسو است و در آن راستای خط شاقول در زیر سطح افق با کرة آسمان تلاقی میکند متـ . پاسو
پشت رو کردنلغتنامه دهخداپشت رو کردن . [ پ ُ ک َ دَ ] (مص مرکب ) وارون کردن بدانگونه که جانب انسی وحشی شود و ابره بزیر و آستر به روی افتد. وارونه کردن جامه و غیر آن . واژگون کردن چنانکه
واروفرهنگ فارسی عمید / قربانزاده۱. وارون؛ واژگون.۲. (اسم مصدر) (ورزش) در ژیمناستیک، پشتک. وارو زدن: (مصدر لازم)۱. (ورزش) پشتک زدن در آب، گود زورخانه، و بر روی زمین.۲. برعکسِ کار کس دیگر کاری ا
دمرلغتنامه دهخدادمر. [ دَ م َ ] (ص ، ق ) در اصطلاح عامیانه ، منکب . نگون . به روی خفته . به روی افتاده . دمرو. خلاف ِ سِتان . مقابل طاق باز. این کلمه هرچند در کتاب نیامده است و