وارونه کردنلغتنامه دهخداوارونه کردن . [ ن َ / ن ِ ک َ دَ ] (مص مرکب ) وارون کردن . سرنگون کردن . (ناظم الاطباء). باژگون کردن . ورمالیدن . معکوس کردن . (از یادداشتهای مؤلف ). زیر و بال
وارونه کردنفرهنگ فارسی طیفیمقوله: بُعد کردن، برگرداندن، پس‌وپیشکردن، دگرگون ساختن، سرنگون کردن آویزان کردن
خشتک وارونه کردنلغتنامه دهخداخشتک وارونه کردن . [ خ ِ ت َ ن َ / ن ِ ک َ دَ ] (مص مرکب ) کنایه از کوبیدن شدید طرف است . توضیح : وقتی که طرف آنچنان قوی باشد که با مغلوب کردن مقابل خود شلوار ا
وارون کردنلغتنامه دهخداوارون کردن . [ ک َ دَ ] (مص مرکب ) واژگون کردن . وارونه کردن . باژگون کردن . معکوس ساختن .
خشتک وارونه کردنلغتنامه دهخداخشتک وارونه کردن . [ خ ِ ت َ ن َ / ن ِ ک َ دَ ] (مص مرکب ) کنایه از کوبیدن شدید طرف است . توضیح : وقتی که طرف آنچنان قوی باشد که با مغلوب کردن مقابل خود شلوار ا
reversingدیکشنری انگلیسی به فارسیمعکوس کردن، وارونه کردن، برگشتن، پشت و رو کردن، نقض کردن، واژگون کردن، بر گرداندن