وارهیدنلغتنامه دهخداوارهیدن . [ رَ دَ ] (مص مرکب ) خلاص شدن . رها شدن . (ناظم الاطباء). وارستن . آزاد شدن . خلاص یافتن . بازرهیدن : سال دیگر گر توانم وارهیداز مهمات آن طرف خواهم دو
وارسیدنلغتنامه دهخداوارسیدن . [ رَ / رِ دَ ] (مص مرکب ) تحقیق . تفتیش . وارسی کردن . رسیدگی کردن . با دقت آگاهی حاصل کردن . (ناظم الاطباء):مثل حارس میزنی وارس . (از یادداشتهای مؤل
واریدنلغتنامه دهخداواریدن . [ دَ ] (مص ) بلع کردن . بلعیدن . فرودادن . فاریدن . (از یادداشت مؤلف ): السرط؛ فروواریدن ، ای فروبردن به دهان . (تاج المصادر بیهقی ). اوباریدن .
وارسیدنفرهنگ انتشارات معین(رِ دَ) (مص م .) 1 - مجدداً رسیدن . 2 - وصول . 3 - سرکشی کردن ، تفتیش کردن . 4 - ادراک ، دریافتن . 5 - بی فایده شدن ، بی مصرف نشدن .
وارستنلغتنامه دهخداوارستن . [ رَ ت َ ] (مص مرکب ) وارهیدن . رها شدن . خلاص یافتن . آزاد شدن . رستن : سلاح من ار با منستی کنون بر و یال تو کردمی غرق خون به تیغ نبردی ترا خستمی وزین
وافرهنگ فارسی عمید / قربانزادهپیش از فعل دلالت بر تکرار دارد؛ دوباره؛ باز: واگذاردن، واگفتن، واخواستن، وارهیدن، وابستن.
فواتلغتنامه دهخدافوات .[ ف َ ] (ع مص ) درگذشتن . (غیاث ): موت الفوات ؛ مرگ ناگهانی . (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد) : آنچنان که بر سرت مرغی بودکز فواتش جان تو لرزان شود. مولوی
پیچ پیچلغتنامه دهخداپیچ پیچ . (ص مرکب ) با پیچ بسیار. با تاب و خم بسیار. شکن برشکن . پرپیچ . خم درخم و سخت پیچیده ، در صفت دلبر و معشوق . (آنندراج ). صاحب پیچ بسیار : کمند گره داده
وارسیدنلغتنامه دهخداوارسیدن . [ رَ / رِ دَ ] (مص مرکب ) تحقیق . تفتیش . وارسی کردن . رسیدگی کردن . با دقت آگاهی حاصل کردن . (ناظم الاطباء):مثل حارس میزنی وارس . (از یادداشتهای مؤل