وارهلغتنامه دهخداواره . [ رَ / رِ ] (پسوند) وار. شبه . مانند. نظیر. (آنندراج ). در کلمات فغواره ، گاهواره ، ماهواره : بدان طفل مانم که هنگام خواب به گهواره ٔ خوابش آید شتاب . نظ
وارهواژهنامه آزاد(اصفهان، روستای هاردنگ) در آبیاری زمین کشاورزی، تقسیم و تنظیم آب به نحوی که به همۀ قسمت های کشتزار آب برسد. || (ضرب المثل محلی) «مرد آره و زن واره»: وظیفۀ مرد ا
واره دادنلغتنامه دهخداواره دادن . [ رَ / رِ دَ ] (مص مرکب ) (... شیر) به نوبت دادن شیر به هم . رسم است در بعضی نقاط که همه ٔ آنان که شیر اندک دارند به نوبت آنچه را که در یک روز از گو
وارهةلغتنامه دهخداوارهة. [ رِ هََ ] (ع ص ) دار وارهة؛ یعنی واسعة. (اقرب الموارد) (متن اللغة). سرای فراخ . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). || ابر پرباران . || شترماده ٔ پرپیه . (از
وارهاندنلغتنامه دهخداوارهاندن . [ رَ دَ ] (مص مرکب ) وارهانیدن . آزاد کردن . خلاص کردن . رها کردن . بازرهانیدن . نجات دادن . خلاص بخشیدن : بزن برق وار آتشی در جهان جهان را ز خود وار
وارهانیدنلغتنامه دهخداوارهانیدن . [ رَ دَ ] (مص مرکب ) آزاد کردن . خلاص کردن . نجات دادن . بازرهانیدن . رها ساختن . خلاص بخشیدن . رجوع به وارهاندن شود.
واره دادنلغتنامه دهخداواره دادن . [ رَ / رِ دَ ] (مص مرکب ) (... شیر) به نوبت دادن شیر به هم . رسم است در بعضی نقاط که همه ٔ آنان که شیر اندک دارند به نوبت آنچه را که در یک روز از گو
وارهاندنلغتنامه دهخداوارهاندن . [ رَ دَ ] (مص مرکب ) وارهانیدن . آزاد کردن . خلاص کردن . رها کردن . بازرهانیدن . نجات دادن . خلاص بخشیدن : بزن برق وار آتشی در جهان جهان را ز خود وار
وارهةلغتنامه دهخداوارهة. [ رِ هََ ] (ع ص ) دار وارهة؛ یعنی واسعة. (اقرب الموارد) (متن اللغة). سرای فراخ . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). || ابر پرباران . || شترماده ٔ پرپیه . (از
وارهانیدنلغتنامه دهخداوارهانیدن . [ رَ دَ ] (مص مرکب ) آزاد کردن . خلاص کردن . نجات دادن . بازرهانیدن . رها ساختن . خلاص بخشیدن . رجوع به وارهاندن شود.