وارملغتنامه دهخداوارم . [ رِ ] (ع ص ) باد کرده از مرض . ورم کرده ازبیماری . (از اقرب الموارد). آماس کننده و آماسیده . (ناظم الاطباء). پف کرده . ورم کرده . متورم . || آماس دردناک
وارموندلغتنامه دهخداوارموند. [ م ُ ] (اِخ ) نام ناشری که در 1889 م . نمایشهای میرزا جعفر قراچه داغی را در وین و لایپزیک به طبع رسانید. (تاریخ ادبیات ایران ادوارد براون ج 4 ترجمه ٔ
وارموندلغتنامه دهخداوارموند. [ م ُ ] (اِخ ) نام ناشری که در 1889 م . نمایشهای میرزا جعفر قراچه داغی را در وین و لایپزیک به طبع رسانید. (تاریخ ادبیات ایران ادوارد براون ج 4 ترجمه ٔ
وارمیلغتنامه دهخداوارمی . (اِخ ) دهی است کوچک از دهستان وردیمه سورتیجی بخش چهاردانگه شهرستان ساری که در 45 هزارگزی شمال غربی کیاسه واقع شده و دارای 30 تن سکنه است . (از فرهنگ جغر
وارمینلغتنامه دهخداوارمین . (اِخ ) نام شهری در ری که ورام یا ورامین نیز گویند. (ناظم الاطباء). ظاهراً صورتی از نام ورامین است . رجوع به ورامین شود.