وارفتهلغتنامه دهخداوارفته . [ رَ ت َ / ت ِ ] (ن مف مرکب ) مضمحل . || متلاشی شده . (ناظم الاطباء). || در تداول زنان سست و بی نیروی کار و بی فکرو جز آن : خاله وارفته . (از یادداشتهای مؤلف ). شل وول . بی دست و پا. بی سر و زبان . بی جربزه . و رجوع به وارفتن شود. |
وارفتهفرهنگ فارسی معین(رَ ت ِ) (ص مف .) 1 - از هم پاشیده . 2 - (عا.) تنبل ، بی حال . 3 - متحیر، گیج ، تعجب کرده .
گویچۀ وارفتهmolten globuleواژههای مصوب فرهنگستاندستهای از مولکولها که ازنظر ساختاری به هم وابستهاند و بهسرعت به یکدیگر تبدیل میشوند و بهکُندی به یک ساختار فضایی منحصربهفرد بدل میشوند
گویچۀ وارفتهmolten globuleواژههای مصوب فرهنگستاندستهای از مولکولها که ازنظر ساختاری به هم وابستهاند و بهسرعت به یکدیگر تبدیل میشوند و بهکُندی به یک ساختار فضایی منحصربهفرد بدل میشوند
گویچۀ وارفتهmolten globuleواژههای مصوب فرهنگستاندستهای از مولکولها که ازنظر ساختاری به هم وابستهاند و بهسرعت به یکدیگر تبدیل میشوند و بهکُندی به یک ساختار فضایی منحصربهفرد بدل میشوند