وادی السمکلغتنامه دهخداوادی السمک . [ دِس ْ س َ م َ ] (اِخ ) موضعی است از توابع وادی صفرا واقع در حجاز که محل عبور حجاج است . (از معجم البلدان ذیل السمک ).
وادی الحناءلغتنامه دهخداوادی الحناء. [ دِل ْ ح َن ْ نا ] (اِخ ) وادیی میان زبید و تعز است . (یادداشت مؤلف ).
وادی العجملغتنامه دهخداوادی العجم . [ دِل ْ ع َ ج َ ] (اِخ ) حاکم نشینی است در دامنه های شرقی جبل الشیخ در غرب دمشق . (از قاموس الاعلام ترکی ).
وادی السیوللغتنامه دهخداوادی السیول . [ دِس ْ س ُ ] (اِخ ) ناحیه ای است در عربستان . (نخبةالدهر دمشقی ص 110).
وادی العربةلغتنامه دهخداوادی العربة. [ دِل ْ ع َ رَ ب َ ] (اِخ ) مملکت نبطی های قدیم که موضعی است در جنوب بحرالمیت و فلسطین ، و پایتخت آنان پترا نام داشته است . (یادداشت مؤلف ).
وادی الحصیبلغتنامه دهخداوادی الحصیب . [ دِل ْ ح ُ ص َ ] (اِخ ) وادیی است از زبید یمن . (معجم البلدان ). رجوع به حصیب در معجم البلدان شود.
طبریهلغتنامه دهخداطبریه . [ طَ ب َ ری ی َ ] (اِخ ) (دریاچه ٔ...) دریاچه ٔ بزرگی است در قسمت شمالی فلسطین در حدود دو ولایت بیروت و سوریه و از انتشار نهر اردن (به نام دیگر شریعه )
عمقلغتنامه دهخداعمق . [ ع ُ ] (ع اِ) مغ چاه و وادی و کوه و جز آن . (منتهی الارب ). قعر چاه و دره و وادی و امثال آن . (از اقرب الموارد). ج ، اَعماق . (منتهی الارب ) (اقرب الموار
اسکندرلغتنامه دهخدااسکندر. [ اِ ک َ دَ ] (اِخ ) (سد...) سدّ یأجوج و مأجوج . مؤلف مجمل التواریخ والقصص آرد: جایگاه آن ورای شهرهای خزرانست نزدیک مشرق الصیف ، چنانک درشکل عالم ظاه
ولغتنامه دهخداو. (ع حرف ) مؤلف منتهی الارب آرد: واو حرفی است از حروف هجا و به چند وجه می آید:الف - واو عاطفة که عاطف آن برای مطلق جمع است و در مواردی به کار میرود از قبیل ای
احمدلغتنامه دهخدااحمد. [ اَ م َ ](اِخ ) ابن محمدبن ثوابةبن خالد الکاتب . مکنی به ابوالعباس . محمدبن اسحاق الندیم گوید: او احمدبن محمدبن ثوابةبن یونس ابوالعباس کاتب است . این خان