وادوختنلغتنامه دهخداوادوختن . [ ت َ ] (مص مرکب ) با هم دوختن . (ناظم الاطباء). بازدوختن . بهم دوختن .
واتوختنلغتنامه دهخداواتوختن . [ ت َ ] (مص مرکب ) بازدادن . || ادا کردن . || دوباره سنجیدن . (ناظم الاطباء). مرکب از: وا + توختن . رجوع به توختن شود.
واسوختنلغتنامه دهخداواسوختن . [ ت َ ] (مص مرکب ) اعراض کردن . روبرتافتن . روگردانی از معشوق . (آنندراج ). روبرگردانیدن و بیزار شدن از معشوق . (ناظم الاطباء) : زود واسوزد ز عشق آتشی
اختزازلغتنامه دهخدااختزاز. [ اِ ت ِ ] (ع مص ) به تیر و نیزه دوختن . || بهم وادوختن . (زوزنی ). || گرفتن یکی را از جماعتی . در جماعت آمده گرفتن از جماعت (انسان را از میان گروه مردم
لفقلغتنامه دهخدالفق . [ ل َ ] (ع مص ) دو درز چیزی را بر هم نهادن و دوختن . (منتهی الارب ). به هم وادوختن . به هم دوختن . (زوزنی ) (تاج المصادر). || جستن چیزی را و نیافتن . || گ
اختلاللغتنامه دهخدااختلال . [ اِ ت ِ ] (ع مص ) درماندن شتران در علف شیرین . || گذرانیدن در چیزی نیزه را و دوختن بآن . || حاجتمند شدن بسوی چیزی یا کسی . نیازمند شدن . لاغر و کم شدن
والغتنامه دهخداوا. (حرف ) چون حرف عطفی برای اتباع و مزاوجه ها و گاه معنی تکرار و تأکید را رساند: رنگ و وارنگ ، جور و واجور و میتوان آن را بدل الف (آ) دانست درترکیباتی نظیر: ر
واتوختنلغتنامه دهخداواتوختن . [ ت َ ] (مص مرکب ) بازدادن . || ادا کردن . || دوباره سنجیدن . (ناظم الاطباء). مرکب از: وا + توختن . رجوع به توختن شود.