وادنگ آوردنلغتنامه دهخداوادنگ آوردن . [ دَ وَ دَ ] (مص مرکب ) نکول کردن . واقول آوردن . دبه آوردن . دبه درآوردن . وادنگ درآوردن . وادنگ کردن . (یادداشت مؤلف ). دبه کردن . جر زدن . رجو
وادنگ درآوردنلغتنامه دهخداوادنگ درآوردن . [ دَ دَ وَ دَ ] (مص مرکب )رجوع به وادنگ آوردن و دبه کردن و دبه آوردن شود.
وادنگ کردنلغتنامه دهخداوادنگ کردن . [ دَ ک َ دَ ](مص مرکب ) از گفته برگشتن . دبه کردن . دبه درآوردن . وادنگ آوردن . وادنگ درآوردن . (یادداشت مؤلف ). و رجوع به دبه کردن و وادنگ آوردن
دبه آوردنلغتنامه دهخدادبه آوردن . [ دَب ْ ب َ / ب ِ وَ دَ ] (مص مرکب ) دبه کردن . وادنگ درآوردن . پس از قبول معامله ای بار دیگر افزونی خواستن . زیاده خواستن پس از آنکه قبلاً به امر ر
واقوللغتنامه دهخداواقول . [ ق َ ] (اِ مرکب ) وادنگ .دبه . نکول . انکار پس از اقرار. رد. نکول پس از قبول . بازگشتن از گفتار و وعده ٔ خود. (یادداشت مؤلف ).- واقول آوردن ؛ پس از ا
دبه کردنلغتنامه دهخدادبه کردن . [ دَب ْ ب َ / ب ِ ک َ دَ ] (مص مرکب ) جر زدن . دبه درآوردن . دبه آوردن . پس از قرارداد کتبی یا قولی از قرار و قول زیاده خواستن . وادنگ کردن . زیر حرف