واحد بالنوعلغتنامه دهخداواحد بالنوع . [ ح ِ دِ بِن ْ ن َ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) عبارت است از دو یا چند موجود که درذاتیات مشترک باشند و در احوال و اعراض و خصوصیات خارجی با هم اختلاف
واحدفرهنگ انتشارات معین(حِ) [ ع . ] 1 - (اِ. ص .) یک ، یکی . 2 - یگانه ، یکتا. 3 - مجموعة افرادی که مأمور انجام عملیات مشترکی هستند. 4 - یک ساعت درس در هفته در یک نیم سال تحصیلی دورة
واحددیکشنری عربی به فارسیيک , تک , واحد , شخص , ادم , کسي , شخصي , يک واحد , يگانه , منحصر , عين همان , يکي , يکي از همان , متحد , عدد يک , يک عدد , شماره يک
واحدلغتنامه دهخداواحد. [ ح ِ ] (اِخ ) (میرزا شاه تقی ...) از شعرا و اجله ٔ سادات و نقبای آن دیار (اصفهان ) است و مدتی به تمشیت امور شرعی گیلان و مشهد مقدس رضوی مشغول و در آن شغل
واحد بالترکیبلغتنامه دهخداواحد بالترکیب . [ ح ِ دِ بِت ْ ت َ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) عبارت از امری است که متکثر بالفعل باشدو آن را واحد بالاجتماع نیز گویند و بدیهی است که وحدت آنها هما
واحدلغتنامه دهخداواحد. [ ح ِ ] (ع ص ، اِ) یگانه . یکتا: فلان واحد دهره ؛ فلان یگانه ٔ روزگار است . (منتهی الارب )(آنندراج ) (ناظم الاطباء). بی همتا: فلان واحدالاحدین ؛ یعنی فلان
معیتلغتنامه دهخدامعیت . [ م َ عی ی َ ] (ع مص جعلی ، اِمص ) همراهی . (غیاث ) (ناظم الاطباء). صحابت . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) : از استاد ابوعلی شنیدم که گفت صابران فیروزی یافت
استعارةلغتنامه دهخدااستعارة. [ اِ ت ِ رَ ] (ع مص ) استعارت . بعاریت خواستن چیزی را. (منتهی الارب ). عاریت خواستن . (تاج المصادر بیهقی ). || تنها شدن . انفراد. یقال : استعور؛ اذا ان
ارادهلغتنامه دهخدااراده . [ اِ دَ ] (ع مص ، اِمص ) اِرادة. اِرادت . خواستن . (تاج المصادر بیهقی ). خواست . خواسته . خواهش . میل . قصد. آهنگ . کام . دَهر. (منتهی الارب ) : و واقف