واجدلغتنامه دهخداواجد. [ ج ِ ] (ع ص ) دارا. دارنده . || یابنده . (ناظم الاطباء). مقابل فاقد : هم ملک هم عقل حق را واجدی هر دوآدم را معین و ساجدی . (مثنوی ).|| محب . || قادر. یقال انا واجد للشی ٔ؛ یعنی قادر. (اقرب الموارد) (المنجد).
واجدفرهنگ نامها(تلفظ: vājed) (عربی) دارنده ، دارا ؛ (در تصوف) آن که در حال وجد است ؛ از نامها و صفات خداوند .
وازذلغتنامه دهخداوازذ. [ زَ ] (اِخ ) و آن را ویزذ نیز گویند. از قرای سمرقند است . (از معجم البلدان ). و رجوع به لباب الانساب و انساب سمعانی شود.
واجذواژهنامه آزاد(لری اندیمشک) منحصر و استثناء. واجذ واژۀ قدیمی است و باید از جدا/جذا و پسوند وا ساخته شده باشد.
ارته وازدلغتنامه دهخداارته وازد. [ اَ ت َ ] (اِخ ) گایوس یولیوس . از امرای آذربایجان که در سن 38 سالگی به روم درگذشت . رجوع به ایران باستان ص 2625 و کتاب نامهای ایرانی تألیف یوستی ص 412 شود.
واجدةلغتنامه دهخداواجدة. [ ج ِ دَ ] (ع ، ص ) تأنیث واجد. رجوع به واجد شود. || خشمگین . (مهذب الاسماء). در اقرب الموارد نیز وجد علیه به معنی غضب آمده است .
واجدةلغتنامه دهخداواجدة. [ ج ِ دَ ] (ع ، ص ) تأنیث واجد. رجوع به واجد شود. || خشمگین . (مهذب الاسماء). در اقرب الموارد نیز وجد علیه به معنی غضب آمده است .
واجدا کردنلغتنامه دهخداواجدا کردن . [ ج ُ ک َ دَ ] (مص مرکب ) جدا کردن . مشخص نمودن . علیحده کردن . واجده کردن . (ناظم الاطباء).
واجده کردنلغتنامه دهخداواجده کردن . [ ج ُ دَ / دِ ک َ دَ ] (مص مرکب ) جدا کردن . مشخص نمودن . علیحده کردن . جدا کردن . (ناظم الاطباء).
داود النواجدلغتنامه دهخداداود النواجد. [ وو دُن ْ ن َ ج ِ ] (اِخ ) رجوع به العقد الفرید ج 3 ص 166 شود.
نواجدلغتنامه دهخدانواجد. [ ن َ ج ِ ] (ع اِ) ج ِ ناجده . رجوع به ناجدة شود. || گوشتی که به روی آن خطهای دراز از چربی باشد. (ناظم الاطباء). طرائق الحشم . (اقرب الموارد). || پاره های پنبه ٔ به هم چسبیده . (منتهی الارب ) (آنندراج ).
تواجدلغتنامه دهخداتواجد. [ ت َ ج ُ ] (ع مص ) جُستن و یافتن . (آنندراج ). || وجد خواستن به تکلف . اظهار وجد کردن بدون بودن آن . (از تعریفات جرجانی ) (از اقرب الموارد).
تواجدفرهنگ فارسی عمید۱. (تصوف) طلب یا اظهار وجد کردن از روی تکلف.۲. [قدیمی] اظهار وجد و شادمانی کردن؛ شور و وجد کردن.