واجب کردنلغتنامه دهخداواجب کردن . [ ج ِ ک َ دَ ] (مص مرکب ) لازم بودن . ضرورت داشتن . لازم آمدن . واجب آمدن : مفسران گویند در تفسیر این آیه ، «اَوَلمّا اصابتکم مصیبة قد اصبتم مثلیها»
وجب کردنلغتنامه دهخداوجب کردن . [ وَ ج َ ک َ دَ ] (مص مرکب ) بدست کردن . پیمودن و اندازه گرفتن جامه و جز آن به وسیله ٔ وجب دست . اندازه گرفتن با وجب و وژیدن . (ناظم الاطباء). پیمودن
ایجابیواژهنامه آزادواجب گردانیدن منسوب به ایجاب (مصدر) واجب کردن لازم کردن مقابل نفی سلب . 2 - پذیرفتن . 3 - اعلام تعهد یا اعلام تملیک (عقد تملیکی) مقابل قبول 4 - حکم بثبوت ربط ق
نذر کردنلغتنامه دهخدانذر کردن . [ ن َ ک َ دَ ] (مص مرکب ) بر خود واجب کردن چیزی . (از ناظم الاطباء). نحب . (از منتهی الارب ).عهد کردن . پیمان کردن . به گردن گرفتن . چیزی یا کاری بر
فَرَضْنَافرهنگ واژگان قرآنواجب گردانيديم (دراصل جداکردن قطعه اي از چيزي و تأثير گذاشتن در آن قطعه معني مي دهد و در مورد واجب کردن هم چون پاره اي از حکم را به آن موضوع اختصاص مي دهد ،استف
الزام کردنلغتنامه دهخداالزام کردن . [ اِ ک َ دَ ] (مص مرکب ) واجب کردن . ملتزم و متعهد کردن . لازم گردانیدن . ملزم و مجبور گردانیدن . رجوع به اِلزام شود : اندیشم که اگر بطوع خطبه نکنم
فریضه کردنلغتنامه دهخدافریضه کردن . [ ف َ ض َ / ض ِ ک َ دَ ] (مص مرکب ) واجب کردن . واجب شمردن : امیر فریضه کرد بر خویشتن که پیش از بار خلوتی کردی چاشتگاه . (تاریخ بیهقی ).