وابصةلغتنامه دهخداوابصة. [ ب ِ ص َ ] (ع اِ) آتش . (منتهی الارب ) (آنندراج ). || و یقال انه لوابصة سمعِ؛ یعنی وی استواردارنده است هر چیز را که بشنود. (منتهی الارب ). || الوابصة؛ ا
وابصیلغتنامه دهخداوابصی . [ ب ِ صی ی ] (اِخ ) ابوالفضل عبدالسلام بن عبدالرحمن بن صخربن عبدالرحمن بن وابصةبن معیدالاسدی الوابصی از فرزندان وابصةبن معید قاضی رقه بود، سپس به قضاء ب
سالملغتنامه دهخداسالم . [ ل ِ ] (اِخ ) ابن وابصة الاسدی . طبری و غیره او را صحابی دانسته اند ولی ابن حبان او را از تابعین شمرده است و وی از پدرش روایت کند و اهل جزیرة از او روای
وابصیلغتنامه دهخداوابصی . [ ب ِ صی ی ] (اِخ ) ابوالفضل عبدالسلام بن عبدالرحمن بن صخربن عبدالرحمن بن وابصةبن معیدالاسدی الوابصی از فرزندان وابصةبن معید قاضی رقه بود، سپس به قضاء ب
باورلغتنامه دهخداباور. [ وَ ] (اِ) قبول . تصدیق سخن . (برهان قاطع). گمان میکنم از حرف «بَ» و «آور» بمعنی یقین مرکب است . (یادداشت مؤلف ). مخفف بآور است . (فرهنگ رشیدی ). قبول د