بند کردنلغتنامه دهخدابند کردن . [ ب َ ک َ دَ ] (مص مرکب ) اسیر کردن . در بند کردن . (فرهنگ فارسی معین ). محکم گرفتن و اسیر کردن . (غیاث ). زندان و حبس کردن : چو آید بدان مرز بندش کن
یافتنلغتنامه دهخدایافتن . [ ت َ ] (مص ) وَجد. جِدة. وُجد. اِجدان . (از منتهی الارب ). وِجدان . وُجود. (از منتهی الارب ) (تاج المصادر بیهقی ). الفاء. (منتهی الارب ) (زوزنی ) (تاج
تلغتنامه دهخدات . (حرف ) چهارمین حرف الفبای پارسی و سومین حرف الفبای تازی و حرف بیست و دوم از ابجد است واز حروف مسروری و از حروف هوائی است و از حروف شمسیه و ناریه و هم از حرو
غارلغتنامه دهخداغار. (ع اِ) درخت غار. شجرالغار.رند. مابهشتان . دانیمو. برگ بو. سقلیموس . ذافنی . لوره . باهشتان . لادرس . سنگ . امیر اوفوسدونس . دهمست . نباتی خوشبوی . (منتهی ا
چراغلغتنامه دهخداچراغ . [ چ َ / چ ِ ] (اِ) آلت روشنایی که انواع مختلف روغنی ، نفتی ، گازی و برقی آن بترتیب در جهان معمول بوده و هنوز هم در بعضی کشورها اقسام گوناگون آن مورد استع