هیمنةلغتنامه دهخداهیمنة. [هََ م َ ن َ ] (ع مص ) آمین گفتن . || بال گستردن طایر بر بچه ٔ خود. || نگاهبان و رقیب گردیدن بر چیزی . (از اقرب الموارد) (منتهی الارب ). || (اِ) در تداول
هیمنهفرهنگ انتشارات معین(هَ مَ نِ) [ ع . هیمنة ] (مص ل .) 1 - آمین گفتن . 2 - نگهبانی کردن . 3 - در فارسی : وقار، شکوه .
خورشیدرویلغتنامه دهخداخورشیدروی . [ خوَرْ / خُرْ ] (ص مرکب ) خوب روی . جمیل . خورشیدچهر. خورشیدرو : بجستند خورشیدرویان ز جای از آن غلغل نامور کدخدای . فردوسی .برون آورید از شبستان او
چنولغتنامه دهخداچنو. [ چ ُ ] (ادات ) مخفف چون او (ادات تشبیه + ضمیر). همانند همچون او. بمانند او. بمعنی همچو او باشد. (جهانگیری ). مخفف چون او باشد. (برهان ) (آنندراج ) (انجمن
هیچلغتنامه دهخداهیچ . (اِ، ص ، ق ) چیزی : در این صندوق جزجامه هیچ نبود. (یادداشت مرحوم دهخدا) : آگه شدم که خدمت مخلوق هیچ نیست هست از همه گزیر و ز اﷲ ناگزیر. سوزنی .پس بگفتند پ
شغللغتنامه دهخداشغل . [ ش ُ ] (ع اِ) کار. ضد فراغ . سرگرمی . (یادداشت مؤلف ). آنچه مایه ٔ مشغولیت باشد. کارهای نامنظم روزانه ٔ مربوط به نیازمندیهای زندگی : همی بایَدْت رفت و ر
برگرفتنلغتنامه دهخدابرگرفتن .[ ب َ گ ِ رِ ت َ ] (مص مرکب ) برداشتن چیزی . (آنندراج )(ناظم الاطباء). برداشتن از جایی . (فرهنگ فارسی معین ). رفع : چون هامان خربزه به بازار آورد هرکس