هیمنهفرهنگ انتشارات معین(هَ مَ نِ) [ ع . هیمنة ] (مص ل .) 1 - آمین گفتن . 2 - نگهبانی کردن . 3 - در فارسی : وقار، شکوه .
هیمنةلغتنامه دهخداهیمنة. [هََ م َ ن َ ] (ع مص ) آمین گفتن . || بال گستردن طایر بر بچه ٔ خود. || نگاهبان و رقیب گردیدن بر چیزی . (از اقرب الموارد) (منتهی الارب ). || (اِ) در تداول
هیمنةلغتنامه دهخداهیمنة. [هََ م َ ن َ ] (ع مص ) آمین گفتن . || بال گستردن طایر بر بچه ٔ خود. || نگاهبان و رقیب گردیدن بر چیزی . (از اقرب الموارد) (منتهی الارب ). || (اِ) در تداول
هیبتفرهنگ مترادف و متضاد۱. آسا، سطوت، صلابت، صولت، مهابت، وقار، هیمنه ۲. بیم، ترس، خوف، رعب، هراس ۳. شکوه، عظمت، کبریا
سهمفرهنگ مترادف و متضاد۱. بهر، بهره، حصه، قسمت، نصیب ۲. بیم، ترس، دهشت، خوف، هراس، هول ۳. هیبت، شکوه ۴. هیمنه، جذبه ۵. پیکان، تیر، خدنگ، فلش ۶. قرعه
وقارفرهنگ مترادف و متضادابهت، ثبات، رزانت، سکینه، سنگینی، طمانینه، متانت، مکث، مهابت، وقر، هنگ، هیبت، هیمنه ≠ سبکی
درآیلغتنامه دهخدادرآی . [ دَ ] (فعل امر) امر بر درآمدن یعنی بدرون آی . (از برهان ) (جهانگیری ) (شرفنامه ٔ منیری ). و رجوع به درآمدن شود.- برای و درای ؛ برو بیا.- || کنایه از شک