هیرةلغتنامه دهخداهیرة. [ هََ رَ ] (ع اِ) زمین آسان و نرم . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (از اقرب الموارد).
حيرةدیکشنری عربی به فارسیگيج يا گمراه کردن , مغشوش کردن , دستپاچه کردن , بي نتيجه کردن , پريشاني , اهانت , گيجي , دست پاچگي , سردرگمي , بهت , حيرت , درهم ريختگي , اغتشاش , بي ترتيبي , گ
حیرةلغتنامه دهخداحیرة. [ ح َ رَ ] (ع اِ) سبز گیاه ناک . (منتهی الارب ). اصبحت الارض حیرة، یعنی سبز و گیاه ناک شد. (منتهی الارب ). || (مص )بسوی چیزی دیده سرگشته شدن . (منتهی الار
حیرةلغتنامه دهخداحیرة. [ رَ ] (اِخ ) (ملوک ...) همان مناذره اند که بملوک لخمی و بنولخم نیز معروفند. رجوع به طبقات سلاطین اسلام شود.
حیرةلغتنامه دهخداحیرة. [ رَ ] (اِخ ) (یوم الَ ...) روزی است تاریخی تغلب را بر لخم و عمروبن هند. رجوع به مجمع الامثال میدانی شود.
هیرهلغتنامه دهخداهیره . [ ] (اِ) گویند که کلمه ٔ فارسی است به معنی پس گردن و قفا و استناد به شعر ابونصر فراهی کنند که گوید : ریه شش قفا هیره و وجه روی فخذ ران عقب پاشنه رجل پای
حیرهلغتنامه دهخداحیره . [ رَ ] (اِ) در نصاب الصبیان ابونصر فراهی این بیت آمده است :ریه شش قفا حیره [ یا هیره ] و وجه روی فخذ ران عقب پاشنه رجل پای .مرحوم ادیب پیشاوری میفرمودند
هیرهلغتنامه دهخداهیره . [ ] (اِ) گویند که کلمه ٔ فارسی است به معنی پس گردن و قفا و استناد به شعر ابونصر فراهی کنند که گوید : ریه شش قفا هیره و وجه روی فخذ ران عقب پاشنه رجل پای