هیربدلغتنامه دهخداهیربد. [ ب َ] (اِ مرکب ) خادم و خدمتکار آتشکده . (برهان ). بعضی خداوند و بزرگ و حاکم آتشکده را گفته اند. (برهان ). بزرگ آتشخانه و امین ملت . (آنندراج ). || قاضی و مفتی گبران . (برهان ). شخصی که گبرکان او را محتشم دارند و میان ایشان داور باشد و آتش افروزد در گنبدشان . (حاشیه ٔ
هیربدفرهنگ فارسی عمید۱. موبدانی که علاوه بر موبدی سمت استادی و آموزگاری هم داشتهاند؛ معلم علوم دینی زردشتی.۲. قاضی زردشتی.
هیربدفرهنگ فارسی معین(بَ) (اِ.) 1 - پیشوای دین زرتشتی . 2 - خدمتکار آتشکده . 3 - قاضی و مفتی زرتشتی .
هیربدفرهنگ نامها(تلفظ: hirbad) (اوستایی) آموزگار ، معلم ، شاگرد ، آموزنده ؛ رئیس آتشکده ؛ (در ادیان) پیشوای دینی در دین زرتشتی ؛ (در اعلام) نام دانایی پاکدل که کلید دار سراپرده کاووس بود .
حربثلغتنامه دهخداحربث . [ ح ُ ب ُ ] (ع اِ) گیاهی است که گوسفندان چرند. تمک . بیدور. ج ، حَرابث . نباتیست از نباتهای زمین نرم . (منتهی الارب ). یقال : اطیب اللبن ما رعی الحربث و السعدان . (معجم البلدان ). گیاهی است دارای برگ های دراز و نرم که خود نیز برگهای ریز دارند و خوشبوی و گرم و تند است .
چاربیدلغتنامه دهخداچاربید. (اِخ ) قلعه ای است در بجنورد. از آب چشمه مشروب میشود، زراعتش آبی است . هوایش ییلاق . پانزده خانوار سکنه دارد. (مرآت البلدان ج 1).
هربدلغتنامه دهخداهربد. [ هَِ ب َ ] (اِ) خادم آتشکده باشد و قاضی گبران و آتش پرستان را نیز گویند و بعضی خداوند و حاکم آتشکده را هم گفته اند. (برهان ). هیربد. معرب آن هربذ است . (حاشیه ٔ برهان چ معین ). رجوع به هیربد و هربذ و هرابذة شود.
هیربدسارلغتنامه دهخداهیربدسار. [ ب َ ] (اِخ ) نام نامه ای است از مه آبادکه پارسیان ایران او را نخست وخشور یعنی پیغمبر عجم دانند و آذر هوشنگ بزرگ خوانند و آن نامه را پای چمها یعنی ترجمه ٔ تحت اللفظی متعدد کرده اند. یکی از آن ترجمه ها ترجمه ٔ فریدون فرخ بوده و دیگری ترجمه ٔ بزرگمهر است یعنی بوزرجمه
هربدلغتنامه دهخداهربد. [ هَِ ب َ ] (اِ) خادم آتشکده باشد و قاضی گبران و آتش پرستان را نیز گویند و بعضی خداوند و حاکم آتشکده را هم گفته اند. (برهان ). هیربد. معرب آن هربذ است . (حاشیه ٔ برهان چ معین ). رجوع به هیربد و هربذ و هرابذة شود.
هیربدسارلغتنامه دهخداهیربدسار. [ ب َ ] (اِخ ) نام نامه ای است از مه آبادکه پارسیان ایران او را نخست وخشور یعنی پیغمبر عجم دانند و آذر هوشنگ بزرگ خوانند و آن نامه را پای چمها یعنی ترجمه ٔ تحت اللفظی متعدد کرده اند. یکی از آن ترجمه ها ترجمه ٔ فریدون فرخ بوده و دیگری ترجمه ٔ بزرگمهر است یعنی بوزرجمه